فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
رمان همسر اجباری


رمان همسر اجباری داستان دختری طرد شده … که ناخواسته قربانی شده ی یک دسیسه شیطانیست و به یک باره از دنیایی به دنیای دیگر تبعید میشود دنیایی که هیچ سنخیتی با رویا های او ندارد… دنیایی که خلاصه میشود در یک مرد…مردی مغرور و عاشق …که در دلش جایی برای آنا ندارد و…
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


رمان همسر اجباری

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

رمان همسر اجباری

قسمتی از متن رمان:

کلاس امروز سه ساعت بود. تو راه برگشتن به خونه بودم، روزای دوشنبه فقط و فقط برای حروم کردن خواب میرفتیم دانشگاه آخه فقط از ساعت ۸ تا ۱۱ کلاس داشتیم. مدتیه که خونه خودمون نرفتم دلم برای دورهمیه خانوادگیمون تنگ شده بود. من اصلیتم کرمانشاهیه، با یه خانواده ۴ نفره منو (آنا) مامان و بابا و محنا خواهر نازم که از خودم بزرگتره، خواهرم محنا تازگیا ازدواج کرده و با شوهرش تهران زندگی می کنن. کم خونه شون میرفتم چون با یکی از دوستام خونه مجردی اجاره کرده بودیم. زنگ زدم به بابام برای تولد آخر هفته پنج شنبه شب دوستم زیبا ازش اجازه بگیرم که برم یا نرم، بابام اول مخالفت کرد اما بعدش گفتم زهرا هم باهام میاد قبول کرد. آخیش اگه نمیرفتم زهرا گناه داشت اونم تنهایی نمیرفت اونوقت گند میخورد تو آخر هفته مون. از یه طرفم زیبا همون که تولدش پنج شنبس میگفت این بی فرهنگ و بی جنبه اس مگه میخوایم بخوریمش، اَه اَه. زهرا گفت: آنا چرا تو فکری بیچاره؟! یا خودش میاد یا نامش. گفتم: ببند خانم تا نبستم، خل دیوونه (زهرا یکی یدونه بود بخاطر همین همیشه بهش میگفتم خل دیوونه) برو سوپر مارکت خرید هیچی تو خونه نداریم، باید نون خشک و آب بخوریم. زهرا گفت: خل و دیوونه منم هان؟ نشونت میدم بذار بریم خونه خانم خانما (زیبا). گفتم: باشه عشقم بریم از اون کار خوبا داری دیگهههه؟ گفت: آنا خفه شو حالم به هم خورد، گفتم: هه هه بازم واسم شاخ میشی جوجه؟ چند دقیقه گذشت زهرا گفت: آنا، نظرت درباره زیبا چیه؟ گفتم: طرف نامزد داره بی خیالش شو برو سراغ یه مجرد. مرض شوخی نمیکنم.



محصولات مرتبط