فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
رمان من خیابانی نیستم


رمان من خیابانی نیستم در مقدمه رمان می خوانیم : چرا دهانت را به دشنام الوده میکنی؟؟ در خیابان پرسه میزنم اری تیره شب ها دراین سکوت پر از فریاد به جستجوی دره ای ارامش گام برمی دارم نگران من نباش نیامدم تا خود را تباهی بکشانم نمیگدارم فحشا وفساد وگناه روح لطیفم را خدشه دار کند کدامین گناه نکرده ای متهم ام؟؟؟؟؟
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


رمان من خیابانی نیستم

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

چرا دهانت را به دشنام الوده میکنی؟؟ در خیابان پرسه میزنم اری تیره شب ها دراین سکوت پر از فریاد به جستجوی دره ای ارامش گام برمی دارم نگران من نباش نیامدم تا خود را تباهی بکشانم نمیگدارم فحشا وفساد وگناه روح لطیفم را خدشه دار کند کدامین گناه نکرده ای متهم ام؟؟؟؟؟ بهکدامین گناه قصه ها برپشت سرم می چینی در حالی ک تو هیچ از من نمیدانی خداییم گویی میخواهد مرا در سختی ها دوب کند خدایم نشانی به من بده که بگویی من هستم و منبگوییم خیابانی نیستم…..
خلاصه از رمان انسانی که با خودش تنها باشد انسان نیست ،پس می خواهم تا خود سخن بگویم و درد دل کنم.خود ،راوی غصه هایم باشم و خود نیز سنگ صبور تا زمانی که مادر داشتم روزگارم اندکی بهتر از حالم بود ،مشقاتم کوچک بودند و غصه هایم سبک و هنوز ظلمت کرانه زمان و ضربه های موذی حسرت بر من سپاه نگرفته بودند تا این که بعد از شکست مرا از چهار چوبه قانون قدرت خود به دار بیاویزند اما از وقتی که مادر رفت و با پیوند دردناک خاک پای در آمیخت من از خود تنها نیز تنها تر شدم و همان وقت از ارتفاع طویل زمان با سر به زمین فرود آمدم حال دیگر من در اوج خواستن بودم و او در اوج آسمان و این فاصله بود که به نا حق در بین ما سفره سیاه و تاریک خود را گشوده بود و من بعد از آن تکیده و مبهوت تنها می بایست با اندیشیدن به خاطرات مبهم اما شیرین و تصور چشمان ملیح و نگاه جانسوزش بر سر میل دردناک دلتنگی خود سرپوش بگذارم مادر جان ،ای اسوه عشق و طهارت و زیبایی بعد از رجعت تو آسمان یک دم هم آرام نگرفت ،بارید و باریدو زمین که گلویش از فشار بغض نبود تو ملتهب گشته بود اشک های شور آسمان را فو خورد ،تا شاید بغضش را فرو خورد اما نتوانست و حالا جای تو برای همیشه خالی است ،حتی تخت چوبی من حسرت گرمای وجودت را دارد که بر لبه آن زمانی را می نشستی و دستان سپید پر مهرت را بار شانه های کوچک من وبا لب های گرم و ملتهبت گونه هایم را به زیر ب@@@و*سه های شیرینت به رنگ شرم می ساختی ،بدان که همیشه به یادت بوده و خواهم بود و خیلی زود جسم حقیر خود را پس زده و با روحی سبک بار که متعلق به خودت است با تو مانوس خواهم شد،بدان که واقفم هم اکنون خداوند سخاوت مند این روزگار حریص هم اکنون بهشتش را بر تو ارزانی داشته و ملائک را در پس آن به کنیزی ات گماشته ،گرد گل های بنفشه و یاس و اقاقی را خاک راهت ساخته و از بال های مصور و رنگین شاپرک ها به زیر نور رحمت والای خود برایت آلاچیقی وسوسه انگیز و عریض بنا داشته و تو نیز بر این امر واقف باش که در آینده ای بسیار نزدیک چشمانم را به روی این غرابت تنهایی بسته و روی مطهر و جمیل تو خواهم گشود اما حالا تنها می خواهم بنویسم ،از آغازبنویسم ونه از آغازی که خود چشم به عرصه گیتی گشودم ،بلکه از آغازی



محصولات مرتبط