فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان حس عاشقی


کتاب رمان حس عاشقی نوشته پرنیا اسد در مورد دختری است که در خانواده‌ی نسبتا فقیری زندگی می‌کند. یکی از خواهرانش در طی دوران مریضی دچار عشقی واهی می‌شود که رسیدن به عشقش آرزویی محال است. اما روزی این دختر عشق واهی‌اش را در واقعیت پیدا می‌کند اما... حسی جدید... اما این حس گمنام چه می‌داند از عشق؟ حسی که نه زمان را می‌شناسد و نه مکان را... این چه حسی ست که نه خواب را می‌فهمد و نه بیداری را...؟
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان حس عاشقی-نوشته پرنیا اسد

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان حس عاشقی

کتاب رمانحس عاشقی نوشته پرنیا اسد در مورد دختری است که در خانواده ی نسبتا فقیری زندگی می کند. یکی از خواهرانش در طی دوران مریضی دچار عشقی واهی می شود که رسیدن به عشقش آرزویی محال است.

اما روزی این دختر عشق واهی اش را در واقعیت پیدا می کند اما... حسی جدید... اما این حس گمنام چه می داند از عشق؟ حسی که نه زمان را می شناسد و نه مکان را... این چه حسی ست که نه خواب را می فهمد و نه بیداری را...؟

در قسمتی از رمان حس عاشقی می خوانیم:

وارد اتاق شدم...
لباس هامو عوض کردم و بعد از گرفتن وضو، سجاده مو پهن کردم و قامت گرفتم.
خدایا خودت کمکمون کن... به بیماری سحر و عشق واهی که دچارش شده رحم کن. به بابای بیچارم که صبح تا شب حمالی اینو اونو می کنه اما حقوقش اندازه نصف خرجی خونه هم نیست، رحم کن. به سلمی که مجبوره واسه اینکه دانشگاهش زود تموم شه و خرج کمتری کنه، هر ترم واحدهای زیادی بر می داره، رحم کن. به بی بی که با سن زیادش باید کارای خونه رو انجام بده و به سحر برسه رحم کن... به منی که 28 سالمه و چیزی به ازدواجم نمونده اما هنوز هیچ جهیزیه ای ندارم رحم کن... منی که دارم واسه کمک خرجی خونه لباسای کثیف مردمو می شورم درسته کیارش به علاوه زندگی خودشون نصف خرج خونه ما رو هم میده اما گاهی اوقات تو روش خجالت می کشم...
با حس سنگینی نگاه یه نفر، اشک هامو پاک کردم و بعد از بستن قرآن، سرمو بلند کردم...
کیارش به چهارچوب در تکیه داده بود و با عشق و لذت بهم خیره شده بود.
همونطور که سجاده رو تا میکردم و نگاهم به سجاده بود زمزمه کردم- کی اومدی؟
نزدیک تر اومد و گفت- خیلی وقت نیست... غرق نماز بودی... قبول باشه.



محصولات مرتبط