فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان طلوع عشق


کتاب رمان طلوع عشق کتزیا با سنت مارتین دختر جوانی است که در کودک پدر و مادرش را از دست داده است. ادوارد مرد میانسالی که از کودکی عاشق مادر کتریا بوده ؛ سرپرستی او را به عهده می گیرد و شاهد پر و بال گرفتن دختر جوان در حرفه ی خبرنگاری است. حرفه ای که خودش بر خلاف شان اجتماعی و ثروت بی اندازه اش انتخاب کرده است. ادوارد سالهاست که عشق چندین ساله ی خود را از دخترجوان پنهان کرده …
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان طلوع عشق

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان طلوع عشق

کتاب رمان طلوع عشق کتزیا با سنت مارتین دختر جوانی است که در کودک پدر و مادرش را از دست داده است. ادوارد مرد میانسالی که از کودکی عاشق مادر کتریا بوده ؛ سرپرستی او را به عهده می گیرد و شاهد پر و بال گرفتن دختر جوان در حرفه ی خبرنگاری است. حرفه ای که خودش بر خلاف شان اجتماعی و ثروت بی اندازه اش انتخاب کرده است. ادوارد سالهاست که عشق چندین ساله ی خود را از دخترجوان پنهان کرده …

بخشی از صفحه اول رمان طلوع عشق :

ادوارد هاسکام راولینگز در دفترش پشت میز نشست. همانطور که به اشیای روی میز می نگریست،نگاهش به روزنامه صبح افتاد و لبخندی بر لبانش نقش بست.در صفحه پنجم روزنامه،عکس بزرگی از یک زن جوان به چشم می خورد که تبسمی بر لب داشت و از پلکان هواپیما پایین می امد.این زن،کتزیا با سنت مارتین بود، زنی که در اجتماع وجهه و احترام خاصی داشت.

عکس کوچکتر دیگری هم در همان صفحه بود که او را در کنار مرد قد بلند و جذابی نشان می داد. در ان عکس ، ان دو شانه به شانه یکدیگر به طرف اتومبیل لیموزینی که در بیرون ترمینال منتظرشان بود می رفتند. ادوارد این مرد را می شناخت. وی جوان ترین شریک شرکت حقوقی بنتون،تاچر، پاورز و فرای بود و وینتی هیورث سوم نام داشت. این جوان ده سال پیش از دانشکده حقوق فارغ التحصیل شده بود و ادوارد از همان زمان او را می شناخت ولی هنگامی که به تصاویر روزنامه می نگریست،توجهی به وی نداشت بلکه توجهش به زن ریزنقشی معطوف بود که در کنار وینتی دیده می شد. ادوارد هنوز هم موهای سیاه و چشمان ابی و پوست کرم رنگ چهره کتزیا را کاملا به یاد داشت.

اکنون نیز کتزیا حتی در روزنامه هم سرحال و شاداب به نظر می رسید. لبخندی بر لب داشت و پوست چهره اش برنزه اش شده بود.مهمترازهمه اینکه بالاخره برگشته بود.هر گاه کتزیا به مسافرت می رفت و از محفل دوستان دور می شد،ادوارد می پنداشت که غیبتش تا ابد طول خواهد کشید.و هر بار که کتزیا برمی گشت،ادوارد متوجه می شد که اشتباه می کرده است.
در روزنامه نوشته بودند:

خانم کتزیا سنت مارتین که برای گذراندن تعطیلات اخر هفته به خانه عمه اش خانم هیلاری سنت مارتین(ملقب به کنتسا دی ریکامینی) رفته بود،اخیرا از ماریلا مراجعت کرده است ولی قبل از ان،تعطیلات تابستانی اش را در جنوب فرانسه در گوشه انزوا می گذرانده است.

ادوارد از دیدن عبارت گوشه انزوا خنده اش گرفت چون در تمام طول تابستان،دائما خبرهایی راجع به کتزیا در روزنامه خوانده بود و می دانست که وی اوقاتش را درلندن ،پاریس،بارسلون،نیس و رم گذارانده است. بار دیگر به عبارت گوشه انزوا نگریست و در حالی که می خندید، با خود گفت: بله،در گوشه انزوا سرش واقعا شلوغ بوده!

در پایین همان صفحه،اسامی دو نفر دیگر از همسفران کتزیا درج شده بود:اولی،دختر یکی از پولداران یونانی بود که پدرش کشتی های باربری متعدد داشت و ثروت کلانی برای دخترش به ارث گذاشته بود و دخترک به سرعت به یکی از چهره های سرشناس اجتماع مبدل شد بود. دومی،یک پرنسس بلژیکی بود که برای تفریح و خوشگذرانی از پاریس به نیویورک امده بود. ادوارد با خود اندیشید:”چه همسفران جالبی!لابد کتزیا با ان دو تخته نرد بازی کرده و مبلغ کلانی برنده شده!” کتزیا در بازی نرد نظیر نداشت.



محصولات مرتبط