فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان باران پاییزی


کتاب رمان باران پاییزی ماجرا از آن جا شروع می‌شود که دخترک داستان ما تنها هدف و تمرکزش بر روی درس خواندن هست و به چیز دیگری فکر نمی کند اما بر خلاف تصور و ذهنیت مادرش درس خواندن، وقت تلف کردن هست و بر این باور است که دخترش هر چه زودتر ازدواج کند و درسش را کنار بگذارد. در این بین پسری با نقاب مهربانی و صداقت وارد زندگی دختر او می‌ شود که ادعای عاشقی می‌کند.
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان باران پاییزی

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان باران پاییزی

کتاب رمان باران پاییزی ماجرا از آن جا شروع می شود که دخترک داستان ما تنها هدف و تمرکزش بر روی درس خواندن هست و به چیز دیگری فکر نمی کند اما بر خلاف تصور و ذهنیت مادرش درس خواندن، وقت تلف کردن هست و بر این باور است که دخترش هر چه زودتر ازدواج کند و درسش را کنار بگذارد. در این بین پسری با نقاب مهربانی و صداقت وارد زندگی دختر او می شود که ادعای عاشقی می کند.

اما آیا واقعاً او دختر را دوست دارد یا اهداف و افکاری دیگر داخل ذهن خود دارد؟
آیا آن پسر می تواند نظر دختر را جلب کند و او را عاشق خود کند؟
مقدمه:
در این هیاهو و مشکلات زندگی، تنها هدف و افکارم بر روی درس و پیشرفت می باشد اما افسوس.. در این میان، افرادی هستند که خواسته و نیاز های مرا نمی بینند و می خواهند زندگی مرا بازیچه ی دست خود کنند و البته تا حدی هم بسیار موفق شده اند و مرا درون خود غرق کرده اند و بیخیال همه چیز شده ام؛ حتی خودم!
اما در پایان، سر سختی و سماجت من که دگر چیزی از آن نمانده، بر مشکلات غلبه می کند و سربلند می شوم؟ یا خود را باید در اختیار کسانی قرار دهم که هیچ اهمیتی به من نمی دهند؟
**
وای خدا پام داره می شکنه، آخه کی کفش ده سانتی رو مد کرد؟! روی پله ها نشسته و در حال غر زدن بودم. امروز جشن نامزدی خواهرم آرزو بود. اون قدر رقصیده بودم که پاهام خورد شده بود و داشتم گریه می کردم. مهمونی تموم شده بود که کفش هام رو از پاهام در آوردم و کنارم گذاشتم. با کلی آخ و اوخ پاهام رو روی سرامیک های سرد پله گذاشتم «آخیش خنک شدم»
سعی می کردم پاهام رو تکون بدم تا شاید دردش کم تر بشه. بابا که رفته مهمون ها رو بدرقه کنه، اومد داخل و گفت:



محصولات مرتبط