کتاب رمان آوای بی قراری آسمان دختری که همیشه سرش پایین و به کار خودش بوده با پسری آشنا میشه و به اصرار پسر که خودش رو عاشق و دوست دار اون نشون می ده باهاش نامزد می کنه ولی ….
رمان آوای بی قراری آسمان دختری که همیشه سرش پایین و به کار خودش بوده با پسری آشنا میشه و به اصرار پسر که خودش رو عاشق و دوست دار اون نشون می ده باهاش نامزد می کنه ولی .
صدای عاقد مثل یک ملودی خوش آهنگ توی گوشش پیچید :
_ دوشیزه آسمان مقدسی ، برای بار سوم آیا وکیلم شما را با مهریه ۵۰۰ سکه طلا و یک واحد آپارتمان به عقد دائم آقای غلامرضا دریانی در بیاورم ؟ وکیلم ؟
سرش را بلند کرد و به روبرویش نگاه کرد . عاقد پشت میزش نشسته بود ،او و غلامرضا روبرویش ، روی صندلی نشسته بودند . مادرش با نگاهی نگران و پدرش با چشمهایی عصبانی او را نگاه می کردند . سرش رو پایین انداخت و به آرامی گفت :
_ با اجازه پدر و مادرم ، بله
مهتاب ، خواهر غلامرضا ، کل کشید و دست زد . غلامرضا نفس حبس شده اش را به آرومی بیرون داد و لبخندی به رویش زد .
رمان تراژدی
با جیغ بلندی که کشیدم چشمهایم رو باز کردم .همه چیز رو مه آلود می دیدم .دستم سنگین بود و درد می کرد آروم سرم رو برگردوندم ،به دستم سرم وصل بود و مادرم با چشمهایی که از فرط گریه قرمز شده بودند بالای سرم وایستاده بود . عمه نگین تا دید که چشم هام رو باز کردم به طرف اومد .اون هم گریه کرده بود .
_ عمه فدات شه عزیزم ، خوبی ؟
من اینجا چیکار می کردم ، مامان چرا داشت گریه می کرد، آه سرم ، داره منفجر می شه .دستم رو گذاشتم رو سرم و چشمهایم رو بستم .
_ آه سرم
مامان سریع خودش رو به بالای تخت رسوند و زنگ رو زد .
رمان بی کسی
وقتی برای بار دوم چشمهایم رو باز کردم هیچ کدوم توی اتاق نبودند. هوا تاریک شده بود و نوری که از پنجره می آمد اتاق رو کمی روشن کرده بود .وقتی چشمهایم به تاریکی عادت کرد دیدم یه خانم میانسال روی صندلی که کمی با تخت من فاصله داره نشسته و یه پایش رو انداخته روی پای دیگه اش ، یه لبخند مهربون هم روی لبش بود .
تا متوجه بیدار شدن من شد بلند شد و چراغ رو روشن کرد و با مهربونی پرسید :
_ حالت چطوره دخترم ؟