فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب خونریزی مغزی


کتاب خونریزی مغزی داستان کوتاهی به قلم محدثه فارسی، درباره‌ی زنی است که ادعا ‌می‌کند همسر و فرزندش را از او گرفته‌اند. رازی در زندگی او پنهان است! آیا حرف‌هایش صحت دارد یا خیر؟ هیچ‌کس ‌نمی‌داند ولی نه! یک نفر ‌می‌داند! فردی که زن با تمام سعی ‌می‌خواهد او اعتراف کند. آیا موفق ‌خواهد شد؟
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب خونریزی مغزی

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی

کتاب خونریزی مغزی

کتاب خونریزی مغزی داستان کوتاهی به قلم محدثه فارسی، درباره ی زنی است که ادعا می کند همسر و فرزندش را از او گرفته اند. رازی در زندگی او پنهان است! آیا حرف هایش صحت دارد یا خیر؟ هیچ کس نمی داند ولی نه! یک نفر می داند! فردی که زن با تمام سعی می خواهد او اعتراف کند. آیا موفق خواهد شد؟

در بخشی از کتاب خونریزی مغزی می خوانیم:

بعد از پشت میز بلند شد. بعد از رفتن او، پدر و مادرش لبخند رضایتی زدند و آن ها هم بلند شدند و محوطه را ترک کردند، خدمتکار با تعجب به حرف های ماحی فکر کرد، چرا حماقت می کند؟ سرش را تکان داد و به سرعت مشغول جمع کردن میز شد، باید با ماحی صحبت کند، عذاب وجدان داشت!

بعد از جمع کردن ظرف ها به سمت اتاق ماحی رفت. دستانش را در هم گره زد و آب دهانش را برای بار هزارم قورت داد، بالاخره خود را راضی کرد و دستانش را باز کرد و تقه ای بر در زد، بعد از چند لحظه در باز شد و چهره ی زیبای ماحی نمایان شد.
ماحی به صورت خدمتکار لبخندی زد و گفت:
- مشکلی پیش آمده شکوه خانم؟
خدمتکار لبخندی از روی استرس زد و گفت:
- باید با هم صحبت کنیم خانم!
ماحی اما خسته بود، با درماندگی لبخند شرمگینی زد و گفت:
- می شود بگذاری برای بعد؟ می خواهم بخوابم... واقعاً خسته ام!
شکوه خانم وقتی دید او انقدر خسته است، گفت:
- باشد، خسته نباشید خانم.

ماحی سرش را به نشانه ی احترام تکان داد و در را به آرامی بست و به سوی تختش پناه برد، دلش خواب می خواست، یک خواب عمیق و رویایی و بدون هیچ کابوسی دستانش را درهم گره می زند، برای بار هزارم لبانش را می گزد و با چشمانی پر استرس به دکتر خیره می شود، دکتر همچنان در حال مطالعه ی آن کاغذ بود، سرش را بلند کرد و گفت:
- مطمئنی اسمش همین است؟



محصولات مرتبط