فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان روشنایی مثل آیدین


کتاب رمان روشنایی مثل آیدین به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم نگاه که می کنم می بینم…تو به رویاهایت اندیشیدی من به عاشقانه هایم…تو انتقامت را گرفتی…من تمام نیستی ام را…بیا همین جا تمامش کنیم….بیا کشش ندهیم…بیا و تو کیش شو…می آیم و مات می شوم…
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان روشنایی مثل آیدین

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان روشنایی

کتاب رمان روشنایی مثل آیدین به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم نگاه که می کنم می بینم تو به رویاهایت اندیشیدی من به عاشقانه هایم تو انتقامت را گرفتی من تمام نیستی ام را بیا همین جا تمامش کنیم .بیا کشش ندهیم بیا و تو کیش شو می آیم و مات می شوم

و تو را به خیر می سپارم

خودم را به سلامت

لیوان چای را به دستم سپرد.

از گوشه چشم می شد زیرنظرش داشت.

از همان اولین بار که دیدمش ، رفتارش مثل کف دست بود.

خوبی؟

چرا باید به نظرت بد باشم؟

دستم را فشرد.

یک ماهی می شد که این قسم محبت های زورکی را به ریشم می بستند.

من که مشکلی نداشتم.

پس چرا تمامش نمی کردند؟

دستم را کشیدم و قدمی سمت پنجره برداشتم.

باران تند شهریور هم رخوتم را به هم نمی زد.

این باران حتی من را به حیاط هم نمی کشاند.

دانلود رمان روشنایی مثل آیدین

چقدر همه چیز خاکستری شده بود.

زنگ تلفن نگاهم را از چراغ کم سوی کوچه گرفت و پرستو گوشی را میان

دستش فشرد و گفت : بیا جواب بده مامانت نیست.

گوشی را به گوشم چسباندم.

بی شک امشب می مُرد.

بگو می شنوم.

همیشه دردهایش را می شنیدم.

بیا پایین.

همین و دیگر هیچ.

پرستو را با نگاه پر سوالش تنها گذاشتم.

می دانست نباید به کسی بگوید همراه او هستم.

می دانست باید بگوید با آرام بخش به خواب مرگ رفته ام.

مانتو را تن زدم.

شال روی سر کشیدم.

کیفم را دست گرفتم.

و

دانلود رمان روشنایی مثل آیدین

مهم بود که رژ لب نداشتم؟

پوزخندی حرام خودم کردم.

دل خوش به من می گفتند دیگر.

مگر نه؟

ماشین همایون کمی آن طرف تر پارک بود.

چقدر هر دومان سر به سر همایون گذاشتیم برای این هدیه قبولی در دانشگاه.

آن هم کجا؟

آزاد شیراز.

در ماشین را باز کردم و کنارش نشستم.

نگاهش نکردم.

ندیده می توانستم میزان خرابیش را درک کنم.

چطوری؟

لحنش سرد بود.

دقیقا نهمین نفری هستی که از صبح این سوالو می پرسه به نظرت باید چطور باشم؟

داغون داغون باش مثل من.

پوزخند باز به جان لب هایم حمله کرد.

نفس عمیقش را حس کردم.

ماشین را راه انداخت و من گفتم : کجا میری؟

یه وری.

صدایش خش داشت.

پیش همایون بودی؟

سری تکان داد.

ته ریش چند روزه ای روی صورتش نشسته بود.

چرا داری میندازی تو جاده؟ کجا داری میری؟

گوشیتو خاموش کن حوصله مزاحم ندارم.

دانلود رمان روشنایی مثل آیدین

و نام همایون روی گوشیم خط انداخت.

کمی هوای میانمان مسوم بود.

آمدم گوشی را به گوشم ببرم که گوشی از دستم کشیده شد و کمی بعد آش و لاش کف ماشین بود.

تو حالت خوبه؟ چرا اینجور می کنی؟ همایون بود.

گفتم امشب حوصله هیچکسو ندارم.

لحنش خشک بود.

صدایش خش داشت.

و انگار کسی اسید می ریخت به جان معده ام که ذره ذره می سوخت.

من میخوام برگردم نگه دار.

حرفی نزد.

شیشه طرف او پایین بود و سرعت ماشین قطره های باران را به صورتم می کوباند.

کری؟ میگم نگه دار.

لال مانی گرفته بود.

نگاهم نمی کرد.

آرنجش را لبه شیشه ای که پایین بود گذارده بود و پشت انگشتش را به لبش چسبانده بود.

عصبیت هایش این گونه بود.

سرعت ماشین هم دم به دم بالا می رفت.

جاده ی باغ بود.



محصولات مرتبط