شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد
محصول | تعداد | ||
---|---|---|---|
0 | (ریال)جمع کل |
نویسنده | |
مترجم | |
حجم | |
فرمت | |
تعداد صفحات | |
جلد | |
خوانایی | |
زبان |
زندگى از اون جایى شروع شد که اون لبخند زد و لبخندش با بقیه فرق داشت. زندگى از اون جایى رنگ غم گرفت که گفتن قسمت نیست و عشق به حماقت تبدیل شد، حماقتى که شاید راه برگشتى نداره، حماقتى که براى جبرانش استقامت کوه مى خواد و دلى به بزرگى دریا
مقدمه:
این روزها چشمانم را دیده ای؟
نه اگر دیده بودی بغض را می خواندی.
اصلا حالم را فهمیدی؟
می دانی با بغض نفس کشیدن یعنی چه؟
نه نمی دانی.
اینکه به اطراف چشم بدوزم تا تو را پیدا کنم را می فهمی؟
نه، اگر می فهمیدی رهایم نمی کردی.
گفتی دوستم نداری و من بغض کردم حال می گویم تو را دوست داشتم و دارم.
کمی در خاطراتت سفر کن در آن گوشه ی تنهایی که فکرش را هم نمی کنی دنبالم بگرد شاید من گمشده ای باشم از یاد تو.
قسمتی از رمان:
سرم رو میون دستام گرفتم، تو این هفته بیش از حد تنش داشتم.
صدای فریاد عرشیا باعث شد چشمام از درد ببندم:
-مهسا تو دخالت نکن، وقتی مامان و بابا فرستادنش این جا یعنی براشون اهمیت نداره، وقتی واسه اونا مهم نیس واسه من مهم باشه؟! همین که گفتم یا از خونه من میره بیرون یا ازدواج کنه.
حرفاش زیادی تلخ بود.
اون قدر دردش زیاد بود که قلبم از غم سنگین شه.
دیگه تحمل حرفاش رو نداشتم.
باید می رفتم، هوا تو این خونه کم بود برای منی که داشتم از این دردا تخریب می شدم.
من بی حرمتی رو یاد نگرفته بودم.
از جام بلند شدم شنل مشکیم رو پوشیدم، شالی ازادانه روی موهای فر پریشونم انداختم.
از در اتاق زدم بیرون، نگاه هر دو به سمتم کشیده شد.
رایگان | فایل | 0 ریال |
نسخه چاپی | - |
رایگان | فایل | 0 ریال |
نسخه چاپی | - |
رایگان | فایل | 0 ریال |
نسخه چاپی | - |