فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان فقط فریاد نزن


کتاب رمان فقط فریاد نزن به قلم مریم رمضانی، ماجرای دختری به نام هیلداست که به خاطر بی‌پولی پدرش مجبور می‌شود تن به ازدواج با مرد ست بالایی به نام احسان بدهد. احسان دو فرزند دارد و از زنش طلاق گرفته است و در ازای ازدواج با هیلدا، پول هنگفتی به پدرش می‌دهد. هیلدا به عمارت احسان پا می‌گذارد و با او، دختر و پسرش زندگی را آغاز می‌کند.
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان فقط فریاد نزن

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان فقط فریاد نزن

کتاب رمان فقط، فریاد نزن به قلم مریم رمضانی، ماجرای دختری به نام هیلداست که به خاطر بی پولی پدرش مجبور می شود تن به ازدواج با مرد ست بالایی به نام احسان بدهد. احسان دو فرزند دارد و از زنش طلاق گرفته است و در ازای ازدواج با هیلدا، پول هنگفتی به پدرش می دهد. هیلدا به عمارت احسان پا می گذارد و با او، دختر و پسرش زندگی را آغاز می کند.

در بخشی از کتاب رمان فقط، فریاد نزن می خوانیم:

بافتن موهام که تموم شد، از روی صندلی چرخ دار مقابل آیینه، بلند شدم، و با لبخندی مصنوعی و ساختگی، رو به شیدا گفتم: مرسی شیدا جان، کی باشه که جبران کنم. به خدا دیگه روم نمی شه تو چشات نگاه کنم!
شیدا لبخند شیرین و مثل همیشه، دل گرم کننده ای زد: فدای چشات هیلدا جون!
تشکر کردم و از آرایشگاه بیرون اومدم. هنوز هم دل درد داشتم، خب آخه کدوم انسانی، وقتی همیشه غذاهای مونده ی، چند شب پیش رو بخوره، سالم می مونه؟
هیروش همیشه برام، از هتل غذا می آورد، که اون هم اون جوری اخراج شد، وللش کن!

روسری کوتاه و نازکم رو کمی جلوتر کشیدم، و گام هام رو تند تر کردم، اگه دیر می رسیدم، بابا سرافکنده می شد. دلم نمی خواست، خجالت بکشه.
دیگه من با این تقدیر کنار اومدم، امشب به خواستگار شصت و پنج ساله ای که چهل و پنج سال ازم بزرگ تره، جواب مثبت می دم!
آخه پدرم مهم تره، جواب مثبت من، می تونه شرایط خوبی رو، برای بابا و هیروش فراهم بکنه.
پوف کلافه ای کشیدم و سوار تاکسی شدم : خدایا؛ به امید خودت! فقط خوشبختم کنه کافیه، سنش به درک!

بعد از تکمیل شدن مسافران، راننده راه افتاد. از شیشه ی کنارم، به بیرون خیره شده بودم.
احساس می کردم درد قلبم، از دختران گل فروش، پسران فال فروش، و حتی عابران بی پناه هم بیشتره! اما باز یه صدایی توی گوشم زنگ می زد و من رو از ناشکری باز می داشت: هیلدا دخترم! خدا همیشه هوای بنده هاشو داره، خدا هر چی بیشتر یه بندش رو دوست داره، بیشتر بهش سختی می ده! برای این هم مدام دوست داره صدای اون بنده رو بشنوه، که اسمش و صدا می زنه!



محصولات مرتبط