خلاصه رمان:
نفس دختری از جنس ابریشم نرم ، لطیف ، با محبت آرشــــــام پسری از جنس سنگ نفوذ ناپذیر ، سرد ، خشک ، تنها ، تودار اما این پسرِ ما بعضی وقتا مهربون میشه ببینیم در مقابل کی رفتارش تغییر میکنه اما این رفتاراش ریشه در کودکیش داره
پسر داستان رو ناکام بار آورده! ناکام از مهر و عطوفت کی این ناکامی رو بهش هدیه داده؟ حالا این دختر و پسر با هم صمیمی میشن. دلیلش چیه؟ باید ببینیم..
بخشی از رمان:
با آبِ باقی مانده درون پارچ، دستِ خمیری شده اش را می شوید و بقچه ی سفیدی که
وسطش چل تکه دوزی شده را روی خمیرِ خسته از مشت و مال پهن می کند. یا علی ذکر
لبش و دستش ستون زمین، از جا برمی خیزد. لبه های تشت را گرفته و بلند می کند و آن را کنارِ
اجاق گاز کپسولی می گذارد تا جوش شیرین کارِ خودش را کرده و یک ساعت دیگر خمیرِ وَر
آمده را به تنور بسپارد.
از روی تخته های کج و کوله ی حفاظِ ایوان به حیاط نگاهی می اندازد و صدا بلند می کند:
گل نساء! های گل نساء! بییَ کیجا ایجه بییَ )بیا دختر بیا اینجا(
گل نساء از دنبال گذاشتنِ خروسِ پر سیاه دست برمی دارد و به دنبال اجرای فرمان مادر
راهی ایوان می شود. دمپایی های پلاستیکی اش روی پله های بلوکی صدا می دهند!
روی پله ی آخر می ایستد: بله؟!
عاتکه خانوم گوشه های .