کتاب رمان تنهایی دالیا همراهش ، دل به مردى می بندد وبه امید ساختن یک خانه ، خلاصه :دخترى همانند من وتو، که با هزار امید و ارزو ویرانه اى بیش نیست……..،. می شود اما انچه که انتظارش را می کشد به نام خدا چه مدتى باقى است. مى خواهم در این سکوت ، در ، نفس هایم تنگ است وبرایم مهم نیست که تا پایان این راه برایم چه ، این اتاق کوچک سلولم، زندگى رابراى همیشه کنار بگذارم. مگر زندگى جز حسرت وکینه چیز گذاشت؛ که برایش بجنگم .
همراهش ، دل به مردى می بندد وبه امید ساختن یک خانه ، خلاصه :دخترى همانند من وتو، که با هزار امید و ارزو ویرانه اى بیش نیست……..،. می شود اما انچه که انتظارش را می کشد به نام خدا چه مدتى باقى است. مى خواهم در این سکوت ، در ، نفس هایم تنگ است وبرایم مهم نیست که تا پایان این راه برایم چه ، این اتاق کوچک سلولم، زندگى رابراى همیشه کنار بگذارم. مگر زندگى جز حسرت وکینه چیز گذاشت؛ که برایش بجنگم . فصل اول با عکس کوچک درون دستم. یک روز ، دو روز، اصلاً نمى دانم چند روز از اینجا امدنم مى ، من مانده ام تنها گذرد .تنها می دانم؛ تمام زندگى ام بلاخره نابود شد وتمام آسمان ریسمان بافتن هایم، اثرى نداشت. که دیگر توان نفس ، چه کسى فکرش را میکرد؛ از آن زندگى، همچین چیزى باقى بماند!؟خدایا انقدر خسته ام کشیدن هم ندارم .تنها مى خواهم هرچه زودتر مرا به عزیزم برسانى؛ حال فرقى نمی کند، گناه کار یا بى گناه؛ تنها مرا برسان! هرچند تنها تو میدانى، اگرخود آن گناه را انجام می دادم؛ اکنون ارامش بیشترى داشتم و این گونه این عذاب، مرا مثل خوره نمى خورد .اى کاش واقعا، من خودم آن نامرد را کشته بودم واین تصور، واقعیت داشت ومن مجبور به بازی کردن آن نبودم. آیا فکر هم کرده اند که چگونه میتوانم با کشیدن آن همه درد، ، فکر می کنند از آن شب به بعد، لال شده ام. ولى تنها نقاب خوشبختى به ، زبان در دهان چرخانم ؟!چگونه از بى رحمى آن حیوان بگویم؟ در تمامی این سال ها حالى کنم که من ، خوشبختى وارامش برایم سراب بودند. چگونه به این جماعت نفهم ،صورت زده بودم وتنها حتى، به دروغ ،راضى و خوشحال از این اتهام هستم. طناب ، باز هم صداى نگهبان بلند می شود ونامم را فریاد میزند. چرا دست از سرم برنمیدارند!؟چرا به یک باره دار را دور گردنم نمى انداختند ومرا راحت نمیکردند!؟چه فرقى داشت که من گناه کرده باشم یا نه؛ مهم این است که من هم مقصر بودم . مریم بازویم را مى گیرد وصدایم می زند.مریمى که رفیق این روزهایم شده است و نمی گذارد کسى کاری به منتظر حکم اعدام است