فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان هزار و یک شب گناه من


کتاب رمان هزار و یک شب گناه من نوشته مرجان ماه سپند ادامه‌ی رمان شهرزاد قصه‌گو است.
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان هزار و یک شب گناه من

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان هزار و یک شب گناه من

کتاب رمانهزار و یک شب گناه مننوشتهمرجان ماه سپندادامه ی رمانشهرزاد قصه گواست.

داستان رمان شهرزاد قصه گو درباره ی دختری به نام شهرزاد بود که با برادر بیکار و مادر معلولش زندگی می کرد و برای رفع خرج و مخارج زندگی مجبور شد در خانه ای که استادش معرفی کرده کار کند. با وارد شدن به آن خانه و شروع کار، زندگی شهرزاد تغییر کرد و اتفاقات غم انگیزی رخ داد.

اکنون در رمان هزار و یک شب گناه من، ۲ سال از آن روزها گذشته و شهرزاد در نبود آرین روز های سختی را پشت سر می گذارد اما شهرزاد نمی تواند با نبود آرین کنار بیاید و بین دوراهی بزرگی در زندگیش قرار گرفته است...

در بخشی از کتاب هزار و یک شب گناه من می خوانیم:

همگی با اتومبیل شاسی بلند آرین به فرودگاه رفتند و منتظر ماندن تا پرواز اعلام شود. شهرزاد و ستیلا لحظه ای دست یکدیگر را رها نمی کردند. ستیلا که بغض گلویش را گرفته بود گفت: شهرزاد تو رو خدا بیخیال شو. خودتو به کشتن نده. منم می خوام انتقام خون برادرم گرفته بشه اما نمی خوام تو این راه تو هم از دست بری.

شهرزاد فشار مضاعفی به دست ستیلا وارد کرد و گفت: نمیشه ستی.... من کم زحمت نکشیدم تا به این مرحله برسم. حالا تو ازم می خوای بیخیال شم؟ کاری نداره! قول می دم تا پیداش کردم و یه گلوله به سرش...درست همون جایی که پیشونی آتیلا سوراخ شد شلیک کردم برگردم! زنده!
- چقدر ساده از کشتن حرف می زنی؟
- ساده ست! ساده ست اگه فکر کنی اون یه بی گناه رو به ناحق کشته!
- مسافرین پرواز 568 به مقصد اوتاوا به گیت ۳ مراجعه کنند.
صدای پیجر فرودگاه بود. هرمزخان گفت: پرواز ماست.
همه بلند شدند و بالاخره بغض ستیلا و شهرزاد شکست. هر دو می ترسیدند از این که آخرین دیدارشان باشد. شهرزاد ستیلا را به خود فشرد و گفت: سلاممو به مامان و بابات برسون....به آتیلا برسون...حواست باشه رو سنگ قبرش خاک نشینه! ستیلا بین گریه هایش گفت: دلم برات تنگ می شه شهی!
هردو بین گریه و خنده ماندند! آرین بازوی شهرزاد را گرفت و گفت: دل بکن عزیزم! دوباره می بینیشون! اما آرین هم مثل شهرزاد بعید می دانست دیدار دوباره ای در کار باشد.
چند دقیقه بعد خداحافظی ها به پایان رسید. ستیلا با حسرت دست شهرزاد را رها کرد و به همراه دو مرد دیگر به سمت گیت ۳ رفت. آرین و شهرزاد هم همانجا وسط سالن ایستاده بودند و آن ها را تماشا می کردند. آرین که پشت شهرزاد ایستاده بود بازوهایش را گرفت. شهرزاد که هنوز بی صدا اشک می ریخت گفت: دیگه نمی بینیمشون.
- سعی می کنیم این آخرین دیدار نباشه.
شهرزاد سرش را از پشت به سینه ی آرین تکیه داد. اصلا حوصله ی جبهه گرفتن و بد اخلاقی را نداشت. چه اهمیتی داشت؟ آن ها که از احساس هم با خبر بودند....



محصولات مرتبط