فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب هدیه ی لحاف دوز


کتاب هدیه ی لحاف دوز این کتاب از هر دو نظر داستان و تصویرگری یک اثر برجسته و قابل تحسین است. در هر دو زمینه هم جوایز معتبری دریافت کرده، و همچنین بسیار پرفروش بوده. «هدیه لحاف دوز» حاوی داستانی الهام بخش، برای نیکوکاری و نگاهی تازه به زندگی است.
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب هدیه ی لحاف دوز-نوشته جف برومبو

نویسنده
مترجم
حجم
تعداد صفحات
فرمت
زبان
جلد
خوانایی

کتاب هدیه ی لحاف دوز

این کتاب از هر دو نظر داستان و تصویرگری یک اثر برجسته و قابل تحسین است. در هر دو زمینه هم جوایز معتبری دریافت کرده، و همچنین بسیار پرفروش بوده. هدیه لحاف دوز حاوی داستانی الهام بخش، برای نیکوکاری و نگاهی تازه به زندگی است. انسانها به طور معمول از دریافت کردن و افزودن بر اموال خود لذت میبرند. اما در بخشیدن و هدیه دادن هم شادی عظیمی نهفته است. حتی اگر حوصله خواندن متن داستان کوتاه هدیه لحاف دوز را ندارید، میتوانید برای دیدن تصاویر فوق العاده اش آن را دریافت کنید. ترجمه این کتاب را تقدیم میکنم به تمام قلبهای مهربان و دستان بخشنده! (مترجم.)
قسمتی از داستان :
روزی روزگاری لحاف دوزی بود که روی کوه های بلند مه آلود زندگی می کرد . حتی مسن ترین پدر بزرگ ها هم به خاطر می آوردند که او همیشه آنجا زندگی می کرده و هر روز مشغول دوختن بوده است . اینجا و آنجا و هر کجا که خورشید زمین را گرم می کرد ، گفته می شد که او زیباترین لحاف هایی را می دوزد که کسی تا به حال دیده . رنگ های آبی اش از عمیق ترین نقاط اقیانوس می آمد ، سفیدش از برف های شمالی ترین سرزمین ها ، سبز و بنفش اش از گل های وحشی بسیار ، قرمز ، نارنجی و صورتی اش از شگفت انگیزترین غروب های خورشید . بعضی می گفتند که انگشتانش جادویی است . برخی یواشکی می گفتند که سوزن ها و پارچه هایش را از کسانی که سحر شده اند هدیه گرفته . و همچنین بعضی ها می گفتند که لحاف هایش از روی شانه فرشتگانی که از بالای سرش عبور می کنند به زمین افتاده . بسیاری از مردم از کوهی که او رویش زندگی می کرد بالا می رفتند . آن ها جیب خود را پر از طلا می کردند به این امید که بتوانند یکی از لحاف های شگفت آور او را بخرند . اما زن لحاف هایش را نمی فروخت . او به همه کیانی که در خانه اش را می کوبیدند می گفت



محصولات مرتبط