فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان رقص در آسمان عشق


کتاب رمان رقص در آسمان عشق امیلی واتسون دختری نوجوان و تنهاست که با نامادری و برادر ناتنی‌اش زندگی می‌کند.او در یک آموزشگاه باله مشغول به کار است تا بتواند زندگی سختش را اداره کند، تا این‌که…
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان رقص در آسمان عشق

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان رقص در آسمان عشق

کتاب رمان رقص در آسمان عشق امیلی واتسون دختری نوجوان و تنهاست که با نامادری و برادر ناتنی اش زندگی می کند.او در یک آموزشگاه باله مشغول به کار است تا بتواند زندگی سختش را اداره کند، تا این که

بخشی از صفحه اول رمان رقص در آسمان عشق :

به نام مناسب ترین واژه ها

به رسم محبت، به نام خدا

شیشه ی مربا را برداشت و با عجله به سمت اوپن آشپزخانه کوچک شان رفت. آن قدر هول زده بود که حواسش به پارچه ی آبی رنگ روی زمین نبود و با دومین قدم به عقب سر خورد. وحشت زده خودش را در جایش محکم کرد و به جلو خم شد و دستانش را بالا برد تا شیشه ی مربا در امنیت بماند. از اتفاق چند لحظه پیش قلبش پر تپش میزد. هراسان اطرافش را نگاه کرد و وقتی چشمش کسی را ندید، نفس حبس شده اش را بیرون فرستاد و با خود زمزمه کرد:

-به خیر گذشت!

هنوز چند لحظه ای از احساس امنیتش نگذشته بود که با صدای گابریلا از جا پرید:

-داری چیکار می کنی؟ به آشپزخونه ی من گند نزن!

با سرعت به عقب برگشت که گابریلا را که روبدوشامبر خاکستری رنگش را به تن داشت، با چشمانی باد کرده در اثر خواب و نگاهی طلبکار دید. با دستپاچگی شیشه ی مربا را روی اوپن قرار داد. با صدای آرامی جواب داد:

-مراقب بودم.

گابریلا درحالی که گردنش را ماساژ می داد با بی میلی گفت:

-برو بیرون و راحتم بذار.

نیم نگاهی به گابریلا کرد و بی حرف از کنارش گذشت. از آشپزخانه خارج شد و قدم هایش را تند کرد؛ همان طور که وارد اتاق نقلی اش میشد، تند تند انگشتانش را میان موهای مشکی رنگش می کشید تا مرتب شوند.

کیف قهوه ای رنگش را از روی تخت کهنه اش برداشت و با عجله از اتاق بیرون رفت. در راهروی باریکی که سه اتاق خواب قرار داشتند و امتداد آن به درب خروجی بود، ایستاده بود که گابریلا را دید که هنوز در آشپزخانه چشم بسته به اوپن تکیه داده است. به نظر می آمد نامادری اش هنوز نتوانسته از دنیای خواب بیرون بیاید.

-برای چی خشکت زده؟

از صدای ناگهانی اش ترسید. او پشت پلک هایش هم چشم داشت؟! گابریلا چشم باز کرد و با پوزخند کمرنگش نگاهش کرد و گفت:

-چیه؟ ترسیدی؟ نه من عجیب نیستم؛ فقط می تونم وجود آزار دهنده ات رو حس کنم!

بهت جایش را به غم داد، انگشتان را جمع کرد و سر به زیر انداخت.



محصولات مرتبط