فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان عشق ارباب


کتاب رمان عشق ارباب ستاره در پی مرگ ناگهانی خواهر دوقلویش مهتاب و به وصیت او، قبول می کند که نقش او را درخانه اش ودر کنارشوهر خواهر خشک و مرموزش بازی کند . حالا با حضور او آرامش به خانواده برگشته ولی شعله های انتقام درکنار عشقی نوخاسته، ستاره را وادار می کند که…
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان عشق ارباب

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان عشق ارباب

کتاب رمان عشق ارباب ستاره در پی مرگ ناگهانی خواهر دوقلویش مهتاب و به وصیت او،  قبول می کند که نقش او را درخانه اش ودر کنارشوهر خواهر خشک و مرموزش بازی کند .  حالا با حضور او آرامش به خانواده برگشته ولی شعله های انتقام درکنار عشقی نوخاسته،  ستاره را وادار می کند که

بخشی از صفحه اول رمان عشق ارباب:

دستان ظریف و لطیفش از بین دستهایم شل شد واز روی تخت آویزان شد

نگاهم را به حلقه ای که کف دستم گذاشته بود دوختم ..

و همانطور از کنار تختش بلند شدم ن

گاه آخرم را به او دوختم که چشمان زیبایش برای همیشه بسته شده بود

با حالت گنگی سرم را برگرداندم و به طرف در اتاق به راه افتادم

با بی حالی دستگیره را گرفتم و از اتاق خارج شدم ..

چشم های پر از اشک آن دو نفر را نا دیده گرفتم و به طرف آخر راهرو راه افتادم که صدای جیغ نرگس جون عمه ای که مانند مادری دلسوز کنارمان بود به اوج رسید

نرگس جون : مــهــتاب

این آغازی بود برای اینکه به خودم بیایم و با قدم های بلندتر و تندتر از راهرو بگذرم و راه خروجی بیمارستان را در پیش بگیرم

قدم هایم تندتر شد وبا حالت دو از بین مردم می گذشتم و حلقه را در دستم می فشردم ..

دوست داشتم فریاد بکشم و داد بزنم اما خودم را باتنه ای که به عابران می زدم و آنها مرا دیوانه خطاب می کردن خالی می کردم

اون رفته بود برای همیشه رفته بود

و خواسته ی بزرگی را به من واگذار کرده بود..

با کشیده شدن بازویم ایستادم و سرم را به زیر انداختم

مرد : خانوم زدی همه ی دار و ندارمو ریختی بی هیچ داری می ری؟

را بالا گرفتم که مرد با دیدن وضع خرابم بازویم را رها کرد و با تعجب نگاهم کرد

پوزخندی زدم شاید فهمید وضع من بدتر از اونه ..

قدمی به عقب برداشتم و بدون حرفی پشت به او کردم و خودم را به پارکی رساندم و شروع به دویدن کردم

می دویدم می خواستم نبودنش را باور کنم

خودم را آرام کنم

صدایش هنوز در گوشم بود که با صدایی که با سختی از من خواست ..

یک خواسته ای که هنوز در شوک آن بودم

مهتاب : برای من زندگی کن ..مهتاب باش و درس زندگی بده



محصولات مرتبط