فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب صوتی سامپینگه صادق هدایت


کتاب صوتی سامپینگه اثر صادق هدایت داستان دختری به نام سامپینگه است که نام اصلیش سیتا بود ولی او را سامپینگه می‌نامیدند گلی زرد رنگ و دارای عطری شهوت انگیز، نخست مادرش پادما او را به این اسم نامید و همین اسم روی او ماند...
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب صوتی سامپینگه صادق هدایت

نویسنده
مترجم
حجم
مدت زمان فایل
فرمت
زبان

کتاب صوتی سامپینگه صادق هدایت

تاب صوتی سامپینگه اثر صادق هدایت داستان دختری به نام سامپینگه است که نام اصلیش سیتا بود ولی او را سامپینگه می نامیدند گلی زرد رنگ و دارای عطری شهوت انگیز، نخست مادرش پادما او را به این اسم نامید و همین اسم روی او ماند...

صادق هدایت نویسنده، داستان نویس، مترجم و روشنفکر ایرانی بود. بسیاری از محققان، کتاب بوف کور او را، مشهورترین و درخشان ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته اند. اندیشه های ناسیونالیسمی و سبک رئالیسم پایه های اصلی آثار هدایت را تشکیل می دهد.

صادق هدایت این داستان را به زبان فرانسه در ایام اقامت در هندوستان سال ۱۳۱۵ شمسی نوشت که متن فرانسه آن در ژورنال دو تهران چاپ شد. اکنون بازنویسی ترجمه آن را می شنوید.

در قسمتی از کتاب صوتی سامپینگه می شنویم:

این اقامت در بیمارستان وضعیتی برای سامپینگه ایجاد کرد که خودش حدسی نمیزد. بوی قتول که در تمام راه روها پیچیده بود و رفت و امد پرستاران و خانم حکیم انگلیسی با آن فیس و افاده و آن بهداشت طبی بیمارستان و خود بیماران و کسانی که به عیادت انان می امدند تمام اینها برای او چیز غیر منتظره ای بود.

حال خواهرش رو به وخامت نهاد و سر پزشک بیمارستان بیرون کشیدن جنین را تجویز کرد و با مخالقت شوهر مقرر شد او را عمل کنند. سامپینگه ار این جریانات چیز زیادی تمیقهمید فقط حسی میکرد که خطری متوجه خواهرش خواهد شد.
فردای آن روز مقارن ظهر فهمید که خواهرش را عمل کرده اندو او سامپینگه را به اطاق خود احضار کرده است۔ لاکشمی ظاهرا چنان مینمود که در خواب است ولی رنگی به زردی موز داشت و عرق بسیار کرده بود. حدقه چشم و منخرین و گونه هایش تغییر شکل داده بود و لبانش به سختی چین خورده بود.

همینکه شنید سامپینگه وارد اطاق گشته چشم های خود را گشود و مدتی با یأس و حرمان در او نگریست. سامپینگه به آرامی نزدیک تخت شد و مدتی خواهرش را که برای در آغوش کشیدن او جهد بسیار مینمود مشاهده کرد و خواهر با کلماتی مقطع و براگقت: من در خانه این مرد خیلی رتج کشیدم و... تنها چیزی که او از من انتظار داشت پسری بود که وارت او شود اینک به آرزوی خود رسیده و به زندگانی آسوده خود ادامه خواهد داد. برای افرادی متال ما سعادت در روی زمین وجود ندارد. او همیشه به من میگفت: من تو را محض رضای خدا قبول کرده ام و حال تو خواهرات راهم سربار و نان خور من کرده ای؟» من برای تو خیلی مشوشم. برگرد به کانگری پیش عمه پیرمان یا لااقل با سیوا عروسی کن... او به نظر میرسید برای مخفی داشتن اضطراب درونی خود خیلی سعی میکند. با چهره ای که از درد بهم بر آمده بود و خستگی بسیار باز با اشک خود گونه های سامپینگه را نوازش میداد. بعد او را گفت: دستهای مرافشار بده» سامپینگه دستهای سرد خواهرش را گرقت و در حالیکه ناله جانسوز او را میشنید و چشمهای خواهرش را میدید که دیگر جایی را نگاه نمیکند و قوه ادراک خود را از دست داده است.

سامپینگه پرستار را طلب کرد و پزشک معالج رسید ولی بی فایده بود. او در گذشته بود. سامپینگه با عبور از در بیمارستان خود را از هجوم هم و غم تجات داد همینکه خود را در کوچه دید نسبتا آرامش خاطری در خود حس کرد ولی خود را سخت بی پشت و پناه یافت. چه کند؟ آیا دوباره بخانه رباخوار برگردد؟ غیر ممکن است.



محصولات مرتبط