فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب امثال الحکم- داستانهای ماهانتا


کتاب امثال الحکم- داستانهای ماهانتا اثر هارولد کلمپ، دستور العمل‌های مهمی هستند که برای برخورد آگاهانه با معضلات زندگی کنونی بسیار کاربرد دارند. رعایت انجام دستورات اعلام شده در این داستان‌ها به شما توصیه می‌شود.
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب امثال الحکم- داستانهای ماهانتا

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی

کتاب امثال الحکم- داستانهای ماهانتا

کتاب امثال الحکم- داستانهای ماهانتا اثر هارولد کلمپ، دستور العمل های مهمی هستند که برای برخورد آگاهانه با معضلات زندگی کنونی بسیار کاربرد دارند. رعایت انجام دستورات اعلام شده در این داستان ها به شما توصیه می شود.

در بخشی از کتاب امثال الحکم - داستان های ماهانتا می خوانیم:

همراه اسماعیل سفر سه روزه خود را در سرزمین موریا، جایی که قرار بود مراسم قربانی کردن صورت بگیرد، آغاز نمودند. در روز آخر سفر هنگامی که اسماعیل و پدرش به روی تپه ها ایستاده بودند، او رو به سوی پدرش کرده و گفت: میدانی پدر، ما هیزم و سنگ کافی برای ساختن قربانگاه داریم، اما برهای این دور و اطراف نیست.

ابراهیم به اسماعیل نگاه کرد در حالی که قلبش از اذن از دست دادن تنها پسرش بسیار سنگینی می کرد گفت: نگران نباش، خدا تهیه می کند. اسماعیل پسر خوبی بود و بیش از این از پدرش سؤال نکرد. او گمان می کرد که فقط برای سفر به همراه پدر آمده است. سرانجام آن ها به بالای کوهی که قرار بود قربانی در آن جا صورت گیرد، نزدیک شدند. ابراهیم به خدمتکاران گفت که منتظر بمانند و آن ها به زودی برمی گردند. سپس هر دو به طرف بالای کوه رفتند.

هنگامی که به قله رسیدند، شروع به ساختن قربانگاه کردند. در این حال اسماعیل به شدت کنجکاو بود زیرا هر چه به اطراف نگاه می کرد هیچ نوع قربانی نمی دید. پس از این که ساخت قربانگاه به اتمام رسید، ابراهیم دست و پای پسرش را بست و در محل قرار داد و از آنجایی که اسماعیل پسر خوبی بود به هیچ وجه مقاومت نکرد ابراهیم چاقو را در دست گرفت و درست لحظه ای که آماده پایین آوردن و خاتمه دادن به زندگی پسرش بود، فرشته ای از جانب خداوند ظاهر شد و گفت: ای ابراهیم، دست نگه دار. این کار را نکن!



محصولات مرتبط