جوجه اردک زشت یکی از داستانهای شاه پریانی شاعر و نویسندهٔ مشهور دانمارکی، هانس کریستین اندرسن است. داستان جوجه اردک زشت که کاملاً برخاسته از ذهن اندرسن بوده و وابستگیای به هیچ داستان عامیانه قدیمی ندارد، این داستان در زمان انتشار تحسین منتقدان را برانگیخت، همچنین اقتباسهایی در قالب اپرا، موزیکال،کارتون و انیمیشن از این داستان صورت گرفته است.
در یک مرغزار، ماده اردکی در لانه خود بر روی تخم هایش خوابیده است. تخم ها جوجه می شوند ولی یکی از تخم ها که کمی بزرگتر است با تأخیر سر برمی آورد. هرچند که او درشت تر از بقیه است ولی آشکارا سیاه و زشت روی می نماید. او مثل اردک ها شنا می کند اما با دیگر جوجه اردک ها تفاوت دارد. ماده اردک از او دفاع می کند و در برابر زخم زبان های مردم، جوجۀ زشت و غریبش را با این جملات می ستاید: این بیچاره به کسی کاری ندارد، یا درست است که این بچه زیبا نیست اما اخلاق خوبی دارد و در آینده زیبا خواهد شد. اما وقتی آزار سایر اردک های مرغزار علیه او زیاد می شود مادر نیز دست از حمایت او برداشته می گوید: دلم می خواهد چنان گورت را گم کنی که دیگر پیدایت نشود.
جوجه اردک زشت به ناچار می رود و پاییز و زمستان سختی را در میان بلایای مهیبی همچون تفنگ شکارچیان و حمله سگ های وحشی و سرمای کشنده از سر می گذراند. لکن در بهار می بیند که قدرت پرواز یافته است. او از میان همه نوع حیوان و پرندگان آن بیشه، فقط به قوها علاقه مند شده است. لذا شناکنان به نزد چند قوی زیبایی می رود که در برکه شنا می کنند. وقتی به آنها می رسد