فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان صحرا


کتاب رمان صحرا در مورد دختر روستایی به اسم صحراست. او با مادرش به تنهایی در خانه‌ی فقیرانه‌ای زندگی می‌کند و برادر کوچیک‌ترش نیز در مدرسه‌ی شبانه‌روزی روستای دیگری درس می‌خواند.
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان صحرا

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان صحرا

کتاب رمان صحرا در مورد دختر روستایی به اسم صحراست. او با مادرش به تنهایی در خانه ی فقیرانه ای زندگی می کند و برادر کوچیک ترش نیز در مدرسه ی شبانه روزی روستای دیگری درس می خواند.

صحرا تمام عمر را به چوپانی می گذراند تا اینکه یک روز متوجه می شود اقوام دوری هم دارند. با ورود آرسام به زندگی اش همه چیز تغییر می کند؛ تا اینکه خبر می رسد برادرش در مدرسه کسی رو به قتل رسانده و اتفاقاتی که کل داستان را زیر و رو می کند.

در بخشی از کتاب رمان صحرا می خوانیم:

از روزی که آرسام رو دیده بودم بیست و پنج روز گذشته بود
و تو این مدت هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده بود
نه دیگه آرسام به دیدنم اومد
نه با شهریار حرف خاصی زدم
نه از مادرم خبر داشتم
و نه هیچ چیز تازه ای که به زندگیم معنای واقعی بده
تنها دلخوشیم تو این مدت بچه ای بود که تنها ثمره ی عشق من بود و هر روز و هر شب باهاش صحبت می کردم
تا زودتر بیاد
بیاد و من رو از این تنهایی نجات بده
کارهام دو برابر شده بود و خان دستور داده بود
که شستن لباس نگهبان ها و چوپان ها هم به عهده ی منه
همچنین زدن مشک ها رو هم به من سپرده بود
واقعاً نمی فهمیدم با این کارهاش چی رو می خواست ثابت کنه
اگر قرار به فراری دادن من بود خیلی وقت پیش اینجا رو ترک می کردم
و خوب شدن حال شهریار کوچیک ترین اهمیتی برام نداره

تنها دلایل موندنم مادرم، برادرم و بچمه
که می دونم جون هیچکدوم در امنیت نیست
تقریباً دو ساعت بود که پای مشک ایستاده بودم و درحال تکون دادنش بودم
کمرم از شدت درد صاف نمی شد
_ یکم استراحت کن، این جوری بچه اذیت می شه
پوزخندی به شهریار زدم که گفت:
_ کاش می فهمیدم چرا این قدر از من متنفری
چیزی نگفتم که به سمتم اومد و گفت:
_ ول کن بقیش رو می گم ایمان انجام بده
_ خودم کارم رو تموم می کنم
_ واقعاً سرتقی
واقعاً طاقتم طاق شده بود
دیگه نمی تونستم سرپا بایستم
لبه ی باغچه نشستم و دستی به پیشونیم کشیدم



محصولات مرتبط