کتاب پائوچائو اثر محمود کیانوش قصهای تخیلی از سرزمین چین است. از قصه هر خوانندهای در فضای تجربهی خود از واقعیت و تخیل خود از تجربه میتواند برداشتی خاص داشته باشد.
کتابپائوچائواثرمحمود کیانوشقصه ای تخیلی از سرزمین چین است.از قصه هر خواننده ای در فضای تجربه ی خود از واقعیت و تخیلخود از تجربهمی تواند برداشتی خاصداشته باشد.
در بخشی ازکتاب پائوچائو می خوانیم:
همان طور که حدس زده بود، آسمان را یکپارچه ابر گرفته بود. نگاه سرگردانپائوچائو که کنگره ها را دیده بود، ایوان و سکورا دیده بود، نمی دانست که چیانگ پیانگ را انتظار دارد در چه هیئتی ببیند. خوب که دقت کرد، در ضلع مقابل ایوان، در میان دو کنگره شبح شخص میان بالایی را دید که دست هایش به طرف آسماندراز بود.
نه! این که نمی تواند چیانگ پیانگ باشد! چه اتفاقی افتاده است؟ آیا من دارم خواب می بینم؟ دیگر در کجا باید دنبال این اژدهای مرموز بگردم؟ آیا او دیوی است جادوگر که هر جا هست، خودی نشان نمی دهد و در ذهن کارگزاران و جان نثارانش حلول می کند و آن ها در عالم خیال او را می بینند واز او فرمان می برند!
در حالی که قبضۀ کاردش را در دست می فشرد، پاورچین به طرفشخص میان بالای شبح مانند پیش رفت. نزدیک تر که شد، دید که پشتش به اوست و انگار با کسی حرف می زند. باز یکی از آن فکرهای مشغول کننده، امانامحتمل به ذهنش آمد: شاید این مرد بیچاره هم جان به لب رسیدۀ جان برکف گرفته ای مثل من باشد، و درست در چنین شبی، پیش از من برای کشتنچیانگ پیانگ به قصر او آمده باشد، و پیش از من همه جا را در جست و جوی او گشته باشد، و به بام رسیده باشد، و در اینجا هم او را نیافته باشد، و حالا، نومید و خسته، ایستاده است و دست هایش را به طرف آسمان دراز کرده است و از خدای خودش به دعا سراغ این اژدهای مرموز را می گیرد!»