کتاب صوتی خرد و خاکشیر اثر الکساندر همن، داستانی آموزنده را روایت میکند.
در بخشی از کتاب صوتی خرد و خاکشیر میشنویم:
درست پشت هتل یک تخته سنگ گردالی بود که من و خواهرم وقتی هیچ کار دیگری نبود، از آن بالا میرفتیم. از بالایش میتوانستیم تودهی خانههای ییلاقی آن پایین را ببینیم و خرت و پرت ارههای مدور، کبیدن چکشها و هیاهو و اشتیاق کسانی را بشنویم که آمده بودند تعطیلات آخر هفته و دائماً داشتند خودشان را برای آیندهای آماده میکردند که در آن زندگی پر جنب و جوش و با موفقیت به انتها میرسید.