فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان نگاه خاص او


کتاب رمان نگاه خاص او اثر رقیه حسینی، داستان دختری یخی با قلبی مهربون اما ظاهری سرد است. او با یک نفر مثل خودش روبه‌رو می‌شود که زندگی‌اش را تغییر می‌دهد و دوباره مثل قبل، شیطنت‌هایش برمی‌گردد. اما اتفاقی می‌افتد که همه چیز تغییر می‌کند.
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان نگاه خاص او

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان نگاه خاص او

کتابرمان نگاه خاص اواثررقیه حسینی، داستاندخترییخی با قلبیمهربوناما ظاهری سرد است. او با یک نفر مثل خودشروبه رو می شود که زندگی اش راتغییر می دهد و دوبارهمثل قبل،شیطنت هایش برمی گردد. اما اتفاقی می افتدکه همه چیزتغییر می کند.

در بخشی ازکتاب رمان رمان نگاه خاص او می خوانیم:

دوباره به یه جای دیگه پرت شدم، توی جنگل بودم تک و تنها، یهو از بین درختا دو جفت چشم عجیب دیدم.
جیغ بلندی از ترس کشیدم و یهو سیاهی مطلق.
به سرعت چشم هام رو باز کردم، توی اتاقم بودم مثل دیشب که برای خواب اومدم.
چند شبی بود که خواب های عجیب و غریب می دیدم اما نمی دونستم دلیلش چیه.
با سردی که حس کردم از فکر خوابم بیرون اومدم، پنجره اتاق باز بود و هوای سرد زمستون اتاق رو سرد کرده بود.
هر دفعه که مامان من رو می دید با حرص و چشم غره می گفت:
- دختر آخه کی توی زمستون تاپ می پوشه که تو می پوشی، کی مریض بشی خدا داند.
- حرص نخور مامان خوشگلم، بادمجون بم آفت نداره، من هیچیم نمی شه نگران نباش.
آه چقدر دلم برای مادر و پدرم تنگ شده بود، روی تخت نیم خیز شدم وخواستم پنجره رو ببندم که نگاهم به ماه افتاد.
بارها نگاهش کرده بودم ولی نه اینقدر دقیق، چه زیبا بود و حس آرامشیبه انسان می بخشید! لبخندی روی لب هام نقش بست، دلم نمی خواست نگاه ازش بگیرم.
انگار خیلی خیلی نزدیک بود، به طوری که اگه دست دراز می کردم می تونستم تو دستام بگیرمش.
با باد سردی که وزید نگاه از ماه گرفتم و بی میل پنجره رو بستم،چقدر اتاق تاریک بود مثل این که باز مامان وقتی من خوابیدم چراغ خواب رو خاموش کرده.
چراغ خواب رو روشن کردم، عاشق رنگ چراغ خوابم بودم، رنگ های مختلفی داشت مثل رنگین کمون بود و این نور فضای اتاق دوازده متریم رو زیبا می کرد.
نگاهم روی عروسک هایی که بالای تختم به دیوار وصل بودن افتاد؛ وقتش بود که عروسک ها رو بردارم.
دراز کشیدم اما تشنگی مانع خوابم بود، نمی تونستم از این تشنگی بگذرم تمام دهانم و گلوم خشک شده بود.
بلند شدم و از اتاق خارج شدم، کل خونه تاریک بود و منم که ترسو، با دیدن تاریکی ضربان قلبم از ترس روی هزار رفت.



محصولات مرتبط