فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان پلاک پنهان


کتاب رمان پلاک پنهان سمانه در حالی که کتاب هایش را در کیفش می گذاشت، سر بلند کرد و چشم غره ای به صغرا رفت: صغرا یکم صبر کن ،میبینی دارم وسایلمو جمع میکنم بخدا گشنمه بریم دیگه تا برسیم خونه عزیز طول میکشه سمانه کیفش را برداشت و چادرش را روی سرش مرتب کرد و به سمت در رفت: بیا بریم
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان پلاک پنهان

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان پلاک پنهان

سمانه در حالی که کتاب هایش را در کیفش می گذاشت، سر بلند کرد و چشم غره ای به صغرا رفت: صغرا یکم صبر کن ،میبینی دارم وسایلمو جمع میکنم بخدا گشنمه بریم دیگه تا برسیم خونه عزیز طول میکشه سمانه کیفش را برداشت و چادرش را روی سرش مرتب کرد و به سمت در رفت: بیا بریم

هر دو از دانشگاه خارج شدند،امروز همه خونه ی عزیز برای شام دعوت شده بودند

دستی برای تاکسی تکان داد که با ایستادن ماشین سوار شدند،

سمانه نگاهی به دخترخاله اش انداخت که به بیرون نگاه می کرد انداخت

او را به اندازه ی خواهر نداشته اش دوست داشت همیشه و در هر شرایطی کنارش بود و به خاطر داشتنش خدا را شکر می کرد.

دانلود رمان پلاک پنهان

ــ میگم سمانه به نظرت شام چی درست کرده عزیز؟

سمانه ارام خندید و گفت:

ــ خجالت بکش صغرا تو که شکمو نبودی!!

ــ برو بابا

تا رسیدن حرفی دیگری نزدند

سمانه کرایه را حساب کرد و همراه صغرا به طرف خانه ی عزیز رفتند.

زنگ در را زدند که صدای دعوای طاها و زینب برای اینکه چه کسی در را باز کند

به گوشِ سمانه رسید بلاخره طاها بیخیال شد و زینب در را باز کرد با دیدن سمانه جیغ بلندی زد و در اغوش سمانه پرید:

ــ سلام عمه جووونم

صغرا چشم غره ای به زینب رفت و گفت :

ــ منم اینجا بوقم

وبه سمت طاها پسر برادرش رفت سمانه کنار زینب زانو زد و اورا در آغوش گرفت و با خنده روبه صغرا گفت:

ــ حسود

بعد از کلی حرف زدن و گله از طاها زینب از سمانه جدا شد، که اینبار طاها به سمتش آمد و ناراحت سلام کرد:

ــ سلام خاله

ــ سلام عزیزم چرا ناراحتی؟؟

ــ زینب اذیت میکنه

سمانه خندید و کنارش زانو زد ؛

ــ من برم سلام کنم با بقیه بعد شام قول میدم مشکلتونو حل کنم!!

ــ قول ؟؟

ــ قول

از جایش بلند می شود وبه طرف بقیه می رود

به بقیه که دورهم نشسته بودند نزدیک شد، صدای بحثشان بالا گرفته بود،

مثل همیشه بحث سیاسی بود و آقایون دو جبهه شده بودند، سید محمود،پدرش

و آقا محمد و محسن و یاسین یک جبهه و کمیل وآرش جبهه ی مقابل ..دانلود رمان پلاک پنهان

سلامی کرد وکنار مادرش و خاله سمیه و عزیز نشست و گوش به بحث های سیاسی آقایون سپرد.

نگاهی گذرایی به کمیل و آرش که سعی در کوبیدن نظام و حکومت را داشتند انداخت،

دانلود رمان پلاک پنهان

همیشه از این موضوع تعجب می کرد، که چگونه پسردایی اش آرش با اینکه پدرش نظامی

و سرهنگ است، اینقدر مخالف نظام باشد و بیشتر از پسرخاله اش که فرزند شهید است

و برادر بزرگترش یاسین که پاسدار است، به شدت مخالف نظام بود و همیشه

در بحث های سیاسی در جبهه مقابل بقیه می ایستاد .

صدای سمیه خانم سمانه را از فکر خارج کرد و نگاهش را از آقایون به خاله اش سوق داد:



محصولات مرتبط