داستان کوتاه جنایت های نیویورکی کاراگاه جرمی هادسون، بازرس کارکشته ادارهی مرکزی پلیس نیویورک ، در این داستان ماموریت مییابد تا به همراه معاونش، الکس استیونسون، پروندهی مرگ زن خانهداری را حل کند که مرگ مشکوکی در خانهاش داشته و…
کاراگاه جرمی هادسون، بازرس کارکشته اداره ی مرکزی پلیس نیویورک ، در این داستان ماموریت می یابد تا به همراه معاونش، الکس استیونسون، پرونده ی مرگ زن خانه داری را حل کند که مرگ مشکوکی در خانه اش داشته و
قسمتی از داستان :
بی صبرانه انتظار آمدنش را می کشید. قلبش از هیجان می تپید و در دلش، احساس خاصی داشت. وقتی در خانه باز شد، با خوشحالی جلو رفت و با صدای شادی گفت:
-سلام بن!
بن که آثار خستگی از سر و رویش می بارید، با چشمان سرخش چند لحظه ای آنا را تماشا کرد؛ بدون ذوق سری برایش تکان داد و گفت:
-سلام
آنا از دیدن قیافه ی بی حال بن، دلسرد شد. فکر نمی کرد با دیدن استقبالش، همسرش باز هم آن قدر سرد و بی تفاوت برخورد کند. ولی باز هم تحمل کرد و بی توجه به آن برخورد، به او گفت:
-سالگرد ازدواجمون مبارک عزیزم!
بن دوباره سرش را تکان داد و بدون نگاه کردن به آنا، وارد خانه شد. حس بغض عظیمی در گلوی ظریف آنا، داشت خفه اش می کرد.
جلوی شکستن بغضش را به زحمت گرفت و به سمت آشپزخانه ی کوچک خانه رفت تا حداقل شام شب را از خطر سوختگی نجات بدهد. لبش را گاز گرفت و خودخوری کرد تا هیچ قطره ی اشکی از چشمانش پایین نیفتد. در همان لحظه، صدای عصبانی و بلند بن را شنید که داشت صدایش می زد و می پرسید:
-آنا! پس این بسته ی سیگار لعنتی من کجاست؟
از یادآوری چیزی که به خاطرش آمد، از ترس آب دهانش رو فرو برد و دم نزد.