فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
داستان کوتاه خونریزی مغزی


داستان کوتاه خونریزی مغزی داستان درمورد دخترکی است که ادعا ‌می‌کند همسر و فرزندش را از او گرفته‌اند، اما رازی در زندگی دخترک نهفته است! آیا حرف‌هایش درست است یا غلط؟ هیچ‌کس ‌نمی‌داند ولی نه، یک نفر ‌می‌داند، یک نفر که دخترک با تمام تلاشش ‌می‌خواهد او اعتراف کند، ولی جواب اصلی اینجاست! آیا موفق ‌می‌شود؟
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


داستان کوتاه خونریزی مغزی

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی

داستان کوتاه خونریزی مغزی

داستان درمورد دخترکی است که ادعا می کند همسر و فرزندش را از او گرفته اند، اما رازی در زندگی دخترک نهفته است! آیا حرف هایش درست است یا غلط؟ هیچ کس نمی داند ولی نه، یک نفر می داند، یک نفر که دخترک با تمام تلاشش می خواهد او اعتراف کند، ولی جواب اصلی اینجاست! آیا موفق می شود؟

مقدمه:

می گویند من دیوانه ام
شاید راست می گویند، مگر می شود به چشمانش نگاه کنی و با گریه نخندی؟
می گویند هرکس که هنگام بغض بخندد دیوانه است
این فقط یک خون ریزی مغزی ساده است که باعث می شود درد به چشمانم برسد

و اشک بریزم، وگرنه منکه دیوانه نیستم، هستم؟

قسمتی از داستان:

-گفت دوستت دارم و قطع کرد، لبخندی روی لبم جوانه زد؛ سوییچ ماشین را برداشتم

و به سمت محل قرار راه افتادم. ساعت ها منتظر ماندم ولی نیامد.
هر چقدر زنگ زدم جواب نداد، نگرانش شدم، به خانه شان رفتم گفتند: رفته
از کشور خارج شده بود. دکتر، همان موقع که گفت دوستت دارم، تعجب کردم. انگار بار آخرش بود با من صحبت می کرد. دارم از ناراحتی دق می کنم.
دکتر: سه ساله که هر ماه میای و همین را می گویی! اطرافیانت می گویند تو اصلا عاشق نشدی و نامزد هم نداشتی. می گویند فقط گاهی با خودت صحبت می کردی.
-دکتر دروغ می گویند. آن ها می خواستند من دیگر بچه ام را نبینم.
-توقع دارید باور کنم؟
-نه، توقع دارم کمک کنید!
با خودکاری که در دست داشت ،مشغول خطاطی روی کاغذ شد.
دخترک دستش را روی پیشانی اش گذاشت و گفت:
بازم مثل همیشه قراره برایم داروهای اعصاب بنویسید؟
دکتر نیم نگاهی عمیق بهش انداخت، گویا نگران دختر بود.



محصولات مرتبط