شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد
محصول | تعداد | ||
---|---|---|---|
0 | (ریال)جمع کل |
نویسنده | |
مترجم | |
حجم | |
فرمت | |
تعداد صفحات | |
جلد | |
خوانایی | |
زبان |
کتاب رمان آغوش غریب اثر فاطمه زهرا سعیدی، داستان دختری است که به دلیل انتقام اشتباه، نقص عضو می شود و این حادثه زندگی اش را دگرگون می کند. اطرافیان او خیلی مواظب اش هستند و به او محبت می کنند؛ اما او این محبت ها را ترحم می داند و تصمیم می گیرد زندگی اش را عوض کند. در این بین کسانی وارد زندگی اش می شوند که
در بخشی از کتاب رمان آغوش غریب می خوانیم:
دستمو گرفتم به نرده ها و آروم رفتم بالا و نگاه نگران رامیلا رو پشت سرم حس می کردم. وقتی رسیدم به دم در اتاقم، داخل شدم و درو بستم. بعد یه قطره اشک چکید رو گونه م و مچ پام تیر کشید. با صدای بلند یاسمین رو صدا زدم که به ثانیه نرسیده اومد داخل اتاق و گفت:
- جانم دیبا خانم؟
با صدای خش داری از بغض گفتم:
- لطفاً بیا آرایشم کن، می خوام برم بیرون.
من منی کرد و گفت:
- امروز بهتره استراحت کنید خانم، آخه
- آخه چی؟
صدای هول و دستپاچه ش پیچید تو گوشم:
- آخه پاهاتون آسیب دیده، آقا رامیلا گفتن امروز تو خونه بمونید بهتره!
عصبی گفتم:
- اما من امروز کلاس دارم و کلی شاگرد منتظر منن.
مکثی کرد و بعد گفت:
- راستش آقا رامیلا زنگ زدن مؤسسه و کلاس امروزتون رو کنسل کردن!
بیشتر از قبل عصبی شدم و دق و دلیمو سر یاسمین بدبخت خالی کردم:
- بیرون!
از اتاق که رفت بیرون گریه م گرفت و دلم می خواست داد بزنم. دیگه از این همه مراقبت و وسواس خسته شده بودم، کاش زمان به عقب برمی گشت.
فریا
دیگه نفسم داشت بند می اومد که ایستادم و همونطور که نفس نفس می زدم گفتم:
- کامبیز تورو خدا ولم کن، من من دیگه نمی تونم!
همون طور که از پله های عمارت بزرگش می اومد پایین خندید و گفت:
- قبلاً شجاع تر بودی کوچولو!
دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم:
- آره قبلاً شجاع بودم ولی الان ترسو شدم چون تو ترسناک شدی!
رایگان | فایل | 0 ریال |
نسخه چاپی | - |
رایگان | فایل | 0 ریال |
نسخه چاپی | - |
رایگان | فایل | 0 ریال |
نسخه چاپی | - |