فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان آخرین کیفر


کتاب رمان آخرین کیفر عشقی که عقل را از تصمیم‌ها خط می‌زند و عاشقی که زندگی‌اش دست خوش اشتباهات بزرگ و کوچک می‌شود و لجوجانه چشم می‌بندد بر اشتباهاتش، آنقدر در خواسته هایش غرق می شود که اشتباه از پس اشتباه زاده می شود، زمانی چشم‌ می‌گشاید که نه راه پیش دارد و نه پس و تقاص پس می‌دهد.رمان آخرین کیفر رو از لاولی بوی دانلود و استفاده کنید...
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان آخرین کیفر

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان آخرین کیفر

عشقی که عقل را از تصمیم ها خط می زند و عاشقی که زندگی اش دست خوش اشتباهات بزرگ و کوچک می شود و لجوجانه چشم می بندد بر اشتباهاتش، آنقدر در خواسته هایش غرق می شود که اشتباه از پس اشتباه زاده می شود، زمانی چشم می گشاید که نه راه پیش دارد و نه پس و تقاص پس می دهد.رمان آخرین کیفر رو از لاولی بوی دانلود و استفاده کنید...

قسمتی از متن رمان:

میان دست و پا زدن های زندگی
عطر وجود خاطرات،
لذت شیرینی های گذشته را زیر زبانت زنده می کند.
اما افسوس که تلخی، شیرینی زندگی ات را مکیده است.
و این تلخ می کند کامت را
بر هم می زند باور هایت را
و از بین می برد
رویاهایت را...!
بسم تعالی
آیه آخر را خواندم.
_وقت داره میگذره افسون.
بوسه ای بر کلام الله مجید زدم و بر روی طاقچه کوچک خانه گذاشتمش.
نگاهم به ساعت دیواری کشیده شد، تیک تاک عقربه های ثانیه شمار هماهنگ با تکان خوردن پاندول بود.
از هماهنگی ساعت اخم هایم در هم فرو رفتند و استرس سر تا پایم را فرا گرفت.
به این قسمت ماجرا فکر نکرده بودم، مثل همیشه رعشه به جانم افتاده بود.
اما باز هم طبق این مدت، صدای پدرم بود که مرا تشویق به انجام کارم می کرد.
_نکنه پشیمون شدی؟
سر برگرداندم و با تردید به چهره ی مردانه ای که موهای جو گندمی احاطه اش کرده بودند چشم دوختم.
_می ترسم بابا، از عاقبت این کار میترسم.
گام های استوارش به سویم برداشته شدند و دست نوازشگر و پر محبت پدرانه اش، بر روی شانه ام نشست.
_گرفتن حق ترس نداره!
از حق نداشته ام سرم تیر کشید، پلک هایم را بر هم فشردم و افکارم را پس زدم، افکاری که پیله کرده بودند در ذهنم و قصد پروانه شدن هم نداشتند، آنقدر میماندند که یا من بشکنم، یا زندگی ام!
زندگی که با دست های خودم به فاجعه ای عظیم تبدیلش کرده بودم.
دستی روی شکمم کشیدم، حسش نمیکردم.
نگاهم روی انگشت نشانم خشک شد، آب دهانم را به سختی قورت دادم،
کاش زمان به عقب بر میگشت، کاش توان گفتن اشتباهاتم را داشتم، کاش زندگی آنقدر بی رحم نبود.
خاطرات در ذهنم جان گرفتند و یاد و خاطرم را بالاجبار به گذشته ها کشاندند.



محصولات مرتبط