فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب صوتی تهران عاشقت می‌کند


کتاب صوتی تهران عاشقت می‌کند نوشته بردیا یادگاری داستانی از مجموعه کتاب زندگان است که حاصل ده سال قصه‎نویسی او از مصائب و دقایق نسل خودش است. نسلی که با جنگ هشت‎ساله چشم به جهان گشود و هنوز بیرحمانه دنبال کشف زندگی‌ست. داستان‌ها با محوریت رنج‎های پنهان، شهر و قلب‌های گسسته است.
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب صوتی تهران عاشقت می‌کند

نویسنده
مترجم
حجم
مدت زمان فایل
فرمت
زبان

کتاب صوتی تهران عاشقت می کند

کتاب صوتیتهران عاشقت می کندنوشتهبردیا یادگاریداستانی از مجموعه کتاب زندگان است که حاصل ده سال قصه نویسی او از مصائب و دقایق نسل خودش است. نسلی که با جنگ هشت ساله چشم به جهان گشود و هنوز بیرحمانه دنبال کشف زندگی ست. داستان هابا محوریت رنج های پنهان، شهر و قلب های گسسته است.

داستان تهران عاشقت می کند از این مجموعه برگزیده ی داستان تهران شده است که با صدای مجتبی صدیقی روایت می شود.

در قسمتی از کتاب صوتی تهران عاشقت می کند می شنویم:

پدر من میهن دوست دوآتشه ی جبهه نرفته ای است که ترجیح می دهد در زمان صلح با شاهنامه خواندن و میل باستانی چرخاندن ایرانی بودنش را به رخ بکشد، یک بیوک دردانه هم دارد. آفتابِ آن روز حتما از چهار جهت تابیده بود که پدر ماشین عزیزتر از جانش را داد دست من. یاسمین را بر داشتم تا توی اکباتان یک چرخی بزنیم.

توی فاز یک، وسط ورزشگاه پاس و راه آهن، خیابانی هست که اکباتانی ها به آن می گویند هالیوودبلوار و پسرها جمع می شوند دور هم به پز دادن با ماشین شان و سُک زدن آن یکی و دخترها هم که شیک و مجلسی با مادرهایشان برای خرید می روند. اما هیچ کدام از این ها و مخصوصا بوق بوق ماشین ها برای یاسمین جالب نبود و هول هم کرده بود انگار از دیدن آن همه آدم و ماشین. گوشه ای پارک کردم و گفتم: «می خوام دنج ترین جای این شهر رو نشونت بدم. هر وقت مخم پیچ می خوره می رم چندساعت می شینم اون جا. بهترین جای تهرانه.» دنبالم آمد و لابه لای جمعیت از وسط هالیوود بلوار پیچیدیم توی یک درگاهی و من جلوتر از او نشستم روی نیمکت پای قبر شهید گمنام. انگار نه صدایی بود و نه دود و بوقی. به طاقیِ سقف و کاشی کاری ها نگاه کرد و آرام تر از من نشست آن سر نیمکت و گفت: «خیلی خوب است. خوش به حال.» خوش به حال من و یک مادر چشم به راه که کاش می دانستیم زیر این سنگ سیاه کی خوابیده. دست آخر هم رفته بودیم میدان آزادی و چندباری هم آن جا را دور زده بودیم. یاسمینبا هیجان به ریسه های رنگی نگاه می کرد.



محصولات مرتبط