فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان ازدواج صوری


کتاب رمان ازدواج صوری داستان درباره ی دختری به نام سوگل که با از دست دادن پدر وخواهرش توی یک تصادف مجبور به ازدواج با پسری به نام باراد میشه که علاوه بر تغییر زندگی باراد زندگی خودشم تغییر می کند …
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان ازدواج صوری

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان ازدواج صوری

خلاصه:

داستان درباره ی دختری به نام سوگل

که با از دست دادن پدر وخواهرش توی یک تصادف مجبور به ازدواج با پسری به نام باراد میشه

که علاوه بر تغییر زندگی باراد زندگی خودشم تغییر می کند

قسمتی از متن :

شماره ی منواز کجا اورده؟

مامانم شونشو انداخت بالا. با صدای گرفته ای جوابشو دادم.

بله؟

-سلام.

صدای جوونی تو گوشی پیچید.

بفرمایید.

باراد هستم. پسر اقای فلفلی.

با خودم گفتم باراد فلفلی! پ نه پ نمکی! از فکر خودم خندم گرفت.

طوری شده؟

نه.

سریع خودم جمع کردم. الان می گه این دختر دیوونست!

بله .بفرمایید.

راستش همونطور که میدونین امروز قرار بریم دفتر بابا.

با تعجب گفتم:

نه .نمی دونستم.

پس حالا بدون. ساعت پنج میام دنبالتون اماده باشین.

بعدم قطع کرد.

پسره ی بی ادب فکر کرده کیه؟ از دماغ فیل افتاده!

کی بود دخترم.

هیچکی این فلفلیست! میگه میام دنبالت . قلقلی بزرگ منو خواسته .

کی؟

-چی کی؟

-کی خواسته؟

-ننه صمد.

هان؟

-هیچی!

اینم از وضعیت ننه ی ما! به ساعت یه نگاهی انداختم. دوازده بود. رفتم تو اشپزخونه یه نهاری بر بدن زدم بعدم رفتم *گرماااابه* ویه دوش مشتی گرفتم. حالا که قرار برم این پسر روببینم دوست دارم ترگل مرگل باشم .

نیم ساعت به پنج بود که رفتم سر کمد لباسام ویه مانتو مشکی که نخی بود و استینش سه ربع بود پوشیدم.شلوار جین نفتیمم در اوردم وپا کردم.شال مشکیمم برداشتم وسرم کردم. یه رژ زرشکی مالیدم.

ده دقیقه به پنج بود که گوشیم زنگ خورد.

-بله؟

پایین! زکی! بی ادب.

کتونیامو پوشیدم و درم قفل کردم و گذاشتم تو جعبه ی شیلنگ اتش نشانی.مامانم رفته بود طبقه بالا روضه. خونمون تو طبقه دوم بود پس سریع از پله ها پریدم پایین.

از خونه که اومدم پایین تنها چیزی که چشمام دید یه پروشه زرد که یه پسرجیگر جلوش وایستاده بود.

تی شرت زرد یقه هفت با شلوار جین. با دیدن من عینکشو داد پایین وسوار شد.

منم با اینکه می دونستم اون ولی با سر در گمی سرمو به چپ و راست چرخوندم. به ساعتم نگاه کردم . سرمو به نشونه ی تاسف تکون دادم رو پله ورودی نشستم.



محصولات مرتبط