فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب کوچه محله ما


کتاب کوچه محله ما به قلم زهره امراه نژاد داستان زندگی پسری به نام بهروز از خانواده‌ای متوسط را روایت می‌کند که یه تصادف رندگی‌شان را به کلی تغییر می‌دهد و ...
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب کوچه محله ما

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی

کتاب کوچه محله ما

کتاب کوچه محله ما به قلم زهره امراه نژاد داستان زندگی پسری به نام بهروز از خانواده ای متوسط را روایت می کند که یه تصادف رندگی شان را به کلی تغییر می دهد و ..

کتاب کوچه محله ی ما به قلم زهره امراه نژاد داستان زندگی پسری به نام بهروز از خانواده ای متوسط را روایت می کند که یه تصادف رندگی شان را به کلی تغییر می دهد و ...

در بخشی از کتاب کوچه محله ی ما می خوانیم:

جعفر آقا رفت تو حیاط... من از پشت پنجره به او نگاه می کردم، او با موبایلش با کسی تماس گرفت و چند دقیقه ای مشغول صحبت بود و کمی ناراحت به نظر می رسید و بعد از اینکه تلفن را قطع کرد زنش را صدا کرد و هردو مشغول صحبت شدند؛ از قیافه اقدس خانوم مشخص بود که خبر بدی شنیده و ناراحت و متحیر شده بود؛ پیش خودم گفتم: نکنه از پدر و مادرم خبر بدی شنیده نکنه... شوکه شده بودم پاهام حس نداشت وگرنه زود می دویدم تو حیاط و ازشون می پرسیدم.

به هر زحمتی بود از جام پاشدم و آهسته به طوری که رو پاهام بند نبودم خودم را به حیاط رسوندم، ناگهان آندو متوجه من شدند مونده بودند چجوری موضوع را به من بگویند. خلاصه که پدر و مادرم تو اون تصادف لعنتی... از دست رفته بودن دیگه منو خواهرام یتیم شده بودیم... چیزی بدتر از این دیگه نمیشه.

همه فامیل برای مراسم خاکسپاری پدر و مادرم آمدند؛ بعد از ۷ روز همه به خانه های خود برگشتند، جزء عمو و خانومش و خاله و شوهرش و پدر بزرگ، آن ها چند روزی پیش ما ماندند. بهاره و بیتا خیلی بی تابی می کردند ولی من که بزرگ تر از آن ها بودم سعی می کردم که با این وضعیت اسف بار که پیش آمده کنار بیام و سعی می کردم دو خواهرم را هم آروم کنم... آن ها هر شب کنار من می خوابیدن... آن ها فکر می کردند که ممکن منم اونا رو تنها بزارمو برم... ولی اونا نمی دونن که من بدون اونا می میرم حتی نمی خوام لحظه ای از جلوی چشام دور بشن چه برسه که بخوام اونا رو ترک کنم... اصلا فکرش هم برام عذاب آوره. خلاصه که قرار شد پدر بزرگ هم با ما زندگی کند آن هم در خانه ما... به این صورت که هفته اول خاله ام پیش ما بماند...



محصولات مرتبط