فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان برای من بخون برای من بمون


کتاب رمان برای من بخون برای من بمون به قلم هاوین امیریان داستان زندگی دختری نوزده ساله به نام عاطفه است که عشق شدید و عجیبی به یک خواننده دارد. یک روز به طور اتفاقی کلیپی از ازدواج آن خواننده می‌بیند و...
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان برای من بخون برای من بمون

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان برای من بخون برای من بمون

کتاب رمان برای من بخون برای من بمون به قلم هاوین امیریان داستان زندگی دختری نوزده ساله به نام عاطفه است که عشق شدید و عجیبی به یک خواننده دارد. یک روز به طور اتفاقی کلیپی از ازدواج آن خواننده می بیند و...

در بخشی از کتاب رمان برای من بخون برای من می خوانیم:

رفتیم و نشستیم. با لذت به مهمونا خیره شدم. دخترایی که نگاه شون مات مونده بود رو على. وای خدا داشتم ذوق مرگ می شدم. دلم می خواست بلند بلند قهقهه بزنم. وااای مخصوصا ژیلا که معلوم بود هزار تا نقشه ریخته برا تور کردن على واسه دوستی. دوستای خودمم که داشتن می ترکیدن از حسودی. خدایا می دونم خیلی خبیث شدم ولی دمت گررررم... . . . خیلی حال دادی بهم امشب... . خیلی باحالی...در حال همین مناجات های عارفانه بودم که ژیلا با دوربین اومد سمتون. بلند به همه گفت: هر کی می خواد عکس بگیره بدوعه...

تقریبا همه اومدن. من سریع به شیدا چشمک زدم و اونم ماجرا رو گرفت. محمد نگران نگام کرد. شیدا دوربین خوشگل ۱۲ مگاپیکسلیم رو که بهش داده بودم آورد. دوربین ژیلا رو از دستش با عذرخواهی گرفت و گذاشت روی میز مقابل ما.

- شیدا: هر کسی می خواد عکسا رو بگیره با این دوربین لطفا... خواهشا دوربین دیگه درنیارین...

خخخخ نقشه های ژیلا نقش بر آب شد. وای خدا مردم از خوشی...شیدا خودش شد عکاس و شروع کرد کارش رو. مهمونای زیادی نداشتیم ولی اونقدر دوتایی و سه تایی و تکی و غیره و ذلک عکس انداختن باهامون که داشتم روانی می شدم.

شام رو که آوردن مشتری های من و محمد کم شد الحمدلله. دیگه کسی نموند که بخواد عکس بگیره. مرتضی با هزار تا ادب و احترام دوربینم رو از شیدا گرفت و اومد سمت ما.

مرتضی: خب اقا محمد نوبت عکس دوستانه اس... .

على هم اومد جلو و دست محمد رو کشید تا بلند شه. محمد دست على رو آروم پس زد و از جاش تکون نخورد....



محصولات مرتبط