فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان ته دیگمو پس بده


کتاب رمان ته دیگمو پس بده به قلم آرام رضایی زندگی دختری به نام نیشام را روایت می‌کند که برای مستقل شدن حاضر است دست به هرکاری بزند و در این میان با پسری آشنا می‌شود که....
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان ته دیگمو پس بده

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان ته دیگمو پس بده

کتابرمان ته دیگمو پس بدهبه قلمآرام رضاییزندگی دختری به نام نیشام را روایت می کند که برای مستقل شدن حاضر است دست به هرکاری بزند و در این میان با پسری آشنا می شود که....

در بخشی از کتاب رمان ته دیگمو پس بده می خوانیم:

داشتم جواب مشتریو می دادم که صدای در بلند شد. سرمو بلند کردم که با لبخند جواب مشتری و بدم که با دیدن کامیار اخمام رفت تو هم. با چندش بینیمو جمع کردم. چیش... این پسره نکبت اینجا اومده چی کار؟ با تعجب به دختر بچه ی حدودا ۵ ساله پشت سرش نگاه کردم. دختره موهاش و خرگوشی بسته بود و کنجکاو به اطراف نگاه می کرد. این بچه دیگه کیه؟ به این پسره نمی خوره بچه داشته باشه.

اومد جلوی میز و خشک گفت: مهداد هست؟ یه چشم غره بهش رفتم. پسره بی تربیت سلامم بلد نیست. بدون این که جوابشو بدم مهدادو صدا کردم

- من: آقای متین...آقای متین یکی کارتون داره.

بی توجه به کامیار به مشتری که تازه اومده بود لبخند زدم. زیر چشمی دختره رو می پاییدم دستش و گرفته بود به بلوز کامیار و هی می کشید.

- مهداد: بله نیکو خانو...چشمش به کامیار افتاد و گل و از گلش شکفت.

- : به سلام کامیار چه طوری رفیق؟ چه عجب یادی از ما کردی؟

مهداد و کامیار دست دادن. مهداد چشمش به دختر بچه افتاد و با لبخند و خوشحال گفت:

- اه کاملیا خانمم که اینجاست. چه طوری عمو؟

از پشتم دور زد و رفت جلو، کنار کامیار و دختر بچه. زانو زد و هم قد دختر شد. دختره با دیدن مهداد لبخند گشادی زد و دستاشو از هم باز کرد و پرید بغلش و همدیگه رو سفت بغل کردن. ابروم از تعجب پرید بالا.

- دختر: سلام عمو مهداد. دلم برات تنگ شده بود.

عمو؟ عمو مهداد؟؟؟ چه با هم صمیمین. کامیار با نیش باز گفت:

- کاملیا جان برای همینم امروز آوردمت پیش عمو مهداد بمونی که دلتنگیت رفع شه.

چشم هام گرد شد چی؟ کاملیا سریع از مهداد جدا شد و رو به کامیار گفت:

- راست میگی دایی کامیار؟ پیش عمو بمونم؟؟؟

کامیار با همون لبخند گشادش گفت:

- آره اگه دختر خوبی باشی و عمو رو اذیت نکنی می زارم بمونی.

کاملیا سریع چسبید به دست مهداد که در حال ایستادن بود و لبخندش و جمع کرد و سعی کرد قیافه بچگونه و فسقلیش و جدی کنه و گفت:

- دایی کامیار دختر خوبی می شم. عمو مهداد بمونم؟



محصولات مرتبط