فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان صلح در رستاخیز


کتاب رمان صلح در رستاخیز نفرت داری؟مگه من چه مشکلی دارم که اصلا نمیتونی یک فرصت فقط فرصت بهم بدی،یعنی ارزش ندارم بهم اعتماد بکنی که خوشبختت بکنم؟ -پرهام چرت و پرت نگو من از تو متنفر نیستم -اگه متنفر نبودی انقدر باهام سرد و بی روح نبودی،حدقل یک نگاه بهم مینداختی تو حتی بهم نگاه هم نمیکنی. اروم سرم رو به سمت چپم میچرخونم و با یک نگاه خنثی میگم -چی شد؟الان چه اتفاقی افتاد.
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان صلح در رستاخیز

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان صلح در رستاخیز

نفرت داری؟مگه من چه مشکلی دارم که اصلا نمیتونی یک فرصت فقط فرصت بهم بدی،یعنی ارزش ندارم بهم اعتماد بکنی که خوشبختت بکنم؟ -پرهام چرت و پرت نگو من از تو متنفر نیستم -اگه متنفر نبودی انقدر باهام سرد و بی روح نبودی،حدقل یک نگاه بهم مینداختی تو حتی بهم نگاه هم نمیکنی. اروم سرم رو به سمت چپم میچرخونم و با یک نگاه خنثی میگم -چی شد؟الان چه اتفاقی افتاد.

مامانم سینی به دست وارد هال میشه. -سمیرا،دوباره جوابت منفی هست؟بهم یک شانس نمیدی؟ -ببخشید ولی انقدر من رو اذیت نکن برای یک بار بهت میگم من علاقه ندارم با تو ازدواج بکنم. -خوب پس فقط یک دلیل برای من بیار که قانع بشم، اون وقت هست که دیگه هیچ وقت به سمتت نمیام و یک بار برای همیشه دست از سرت برمیدارم. مامانم نزدیکـ میشه و سینی چایی رو به سمتمون میگیره -مرسی عمه جان نمیخورم. مامانم با سینی چایی به سمت مبل پدر و داییم حرکت میکنه. -یک دلیل میخوای؟!
Created تا به حال توی خانواده محدود بودی ؟ تا به حال توی خونه پیش پدر و مادرت از ترس زنگ خوردن گوشیت و شک کردن پدر و مادرت گوشی رو توی اتاقت جا گذاشتی؟ تا به حال حس کردی حق انتخواب نداری ؟ تا به حال کسی بهت گفته چه جوری باید لباس بپوشی؟ تا به حال وقتی ده شب به خونه برگشتی بهت برچسب ول گرد بودن زدن؟ تا به حال دختر بودی؟ تا به حال به پدر و مادرم نگفته بودم اما دیگه صبر من تموم شده، من دوست پسر دارم و عاشق دوست پسرم هستم حالا قانع شدی؟ پرهام خشکش زد ولی خانوادش بلافاصله از سر جاشون بلند شدن و بدون هیچ کلمه ای از خونه خارج شدن مادرم سعی میکنه قانعشون بکنه تا به سمت هال خونه برگردن اما اون ها بدون توجه به حرف های مادرم از خونه خارج میشن. پرهام هم دیگه حرفی نمیزنه تنها چند ثانیه به چشم هام خیره میمونه و سرانجام میگه -من فکر میکردم مادرت داره حرف های اضافه بهت میزنه،اما الان میفهم برای ادمی مثل تو کم هم گفته. بلافاصله با قدم های سریع از هال خارج میشه،کفش هاش رو نپوشیده از خونه خارج میشه. بابام سرم داد زد و با اخم ابروش،به سمتم اومد و درحالی که مچ دستمو محکم توی دستش میگره،از روی مبل بلندم میکنه و هلم میده به سمت اتاقم



محصولات مرتبط