فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان راز پنهان یک شبح


کتاب رمان راز پنهان یک شبح امیر تلفن را قطع کرد و کنار گذاشت. امیر ماسک اکسیژن را از روی دهان تارا برداشته بود. و حتی شد را از دست او جدا کرد. سهند تقهای به در زد و وارد اتاق شد و گفت: – گل دخترت رو هم بردم گذاشتم مهد کودک. – مرسی. – به هوش نیومده هنوز؟ – نه.
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان راز پنهان یک شبح

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان راز پنهان یک شبح

امیر تلفن را قطع کرد و کنار گذاشت. امیر ماسک اکسیژن را از روی دهان تارا برداشته بود. و حتی شد را از دست او جدا کرد. سهند تقهای به در زد و وارد اتاق شد و گفت: – گل دخترت رو هم بردم گذاشتم مهد کودک. – مرسی. – به هوش نیومده هنوز؟ – نه. اگه کاری داری میتونی بری. – نه. امروز بیمارستان شیفت شب هستم. – خوبه. همانطور در حال حرف زدن بودند. که تارا به هوش آمد و ضعیف اسم امیر را صدا زد و شروع به گریه کرد. امیر که صدای گریه او را شنیده بود. او را محکم در آغوش گرفت و گفت: – جانم عزیز دلم. گریه نکن قربونت برم. آروم باش نفسم. تموم شد. هیشش. الهی من فدای تو بشم خانومم. و او را تنگتر در آغوش فشرد. سهند روی صندلی کنار میز نشسته بود و به آنها نگاه میکرد. امیر کمی او را در آغوش نگه داشت و بعد او را جدا کرد و دستش را فشرد و اشکش را پاک کرد و گفت: – دیگه گریه نکن خانومی. باشه؟ – میترسم. – از چی عزیزم؟ – اون، اون… – نترس نفسم. تا من هستم نباید از هیچی بترسی. – بغل. – ای جانم.
Created و خواست او را در آغوش بگیرد که سهند او را به قسمتی دیگر هل داد و فوری تارا را در آغوش کشید و موهایش را بوسید و گفت: – کوچولوی داداش. امیر از روی زمین بلند شد و رو به سهند گفت: – بیشعور نفهم. آخه مگه بغل تو رو خواست؟ – به تو چه؟ خواهر خودمه. دلم میخواد بغلش کنم. و بعد تارا را محکم در خود فشرد و گفت: – بهتری قربون اون چشمات برم؟ – آره داداش. – مگه قرار نبود پیش من گریه نکنی؟ این صدای فین فین چیه میشنوم؟ – هیچی. امیر طرف دیگر تارا نشست و او را سمت خود کشید که سهند اعتراض آمیز گفت: . ساعته کنارشی ۲۴ – ببین میذاری یه کم بغلش کنم؟ خوبه تارا سرخ شد و شرمگین سرش را پایین نهاد. سهند گونه او را بوسید و گفت: – با شوهرت راحت باش عزیزم. من میرم. – میری خونه؟ – تا ساعت دو عصر همینجا هستم خوبه؟ – آره. – پس من برات ناهار درست میکنم.



محصولات مرتبط