فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب یک لیوان چای


کتاب یک لیوان چای به قلم بابک ناصح چافی در قالب شعر نو به تحریر درآمده است.
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب یک لیوان چای

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
صفحات
خوانایی
زبان
جلد

کتاب یک لیوان چای

کتاب یک لیوان چای به قلم بابک ناصح چافی در قالب شعر نو به تحریر درآمده است.

در قسمتی از کتاب یک لیوان چای می خوانیم:

دست ها مانده از تو روی دست هایم.
دست هایی که همیشه لبخند می زدند و از یادم می بردند که ابروهایم را در هم فرو ببرم.
دست ها مانده از تو روی پاهایم.
دست هایی که خانه بودند و هر جا که می رفتیم مرا انگار از هزار سال قبل با در و دیوار و گیاهانش آشنا کرده بودند.
دست ها مانده از تو روی پیشانی من، و نگفته دانستند تمام دردهای مرا. مرا در پوش مهربانی گرفتند و به من اطمینان دادند که هیچ وقت بدون آن ها نخواهم ماند.
من در همین نزدیکی ها، بین آن درخت ها، میان آفتاب و برگ، بین ازگیل ها و آلوچه ها و انارها، میانه ی کوه و دریا، بین باران و سبزه ها، خانه ی ابدی رؤیاهایم را می دیدم که تو همیشه به آنجا بازمی گشتی.
دیوار خراب و قدیمی تسخیر شده با بوته های تمشک همانجاست؛ کنار تبریزی ها.
دست ها مانده از تو روی گونه هانم.
و نانوشته خواندند تمام غصه هایم.
تو ترانه می خواندی، می رقصیدی، آرام کنارم می نشستی، به من نگاه می کردی و می گفتی که همه چیز با تو. همه چیز را فراموش می کردم من خودم را غرق می کردم در پرهای گرمت، سرم را بیرون می دادم از لابلای آن همه نرمی سفید و خودم را می سپردم به زیباترین منظره ی سبز و آبی صخره های اقیانوس.
من در کنار خواندنت غرق می شدم در بوی کتاب و کیف، بازی می کردم با رنگ ها و با آنها می نوشتم به خط نستعلیق؛ رنگ ها می پاشیدند به کاغذ و تو لبخند می زدی که همه ی اینجا پر است از من و تو.
دست ها مانده از تو روی موهایم.
که مرا بردند به رؤیاهایم.
تو لالایی خواندی و گفتی که بیداری، که نگاهم می کنی.
من به تو تکیه کرده ام و تو مهربانانه بی رحمی که هیچ فکر نمی کنی ترس ترک اعتیاد به دست هایت با من چه می کند؛ نباشی من پاره پاره ام و هر جا پاره ای از من در میان این علف ها تقسیم می شود، در رگ این درخت ها، در گلبرگ های این گل، میان آن لجن ها، در دل آن حیوان عجیب، تا اینکه از کوچکی همه ام را باد می برد. باد همه را غبار می کند و می برد.
دست ها مانده از تو روی شانه هایم؛ که نگاهم کن، که نگران نباش، که با توام.
یک لیوان چای داغ ریخته ام برای تو.
تا بیایی برای نوشیدن آماده می شود.



محصولات مرتبط