فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب رمان لیلای من


کتاب رمان لیلای من به قلم لیلا رضایی به روایت زندگی دختری می‌پردازد که مادرش را به خاطر بیماری قلبی از دست داده است. پدر لیلا حاضر به پرداخت هزینه‌ی عمل مادرش نشد، و لیلا ماند و پدری نامهربان...! اما...
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب رمان لیلای من

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب رمان لیلای من

کتاب رمان لیلای من به قلم لیلا رضایی به روایت زندگی دختری می پردازد که مادرش را به خاطر بیماری قلبی از دست داده است. پدر لیلا حاضر به پرداخت هزینه ی عمل مادرش نشد، و لیلا ماند و پدری نامهربان...! اما...

در بخشی از کتاب رمان لیلای من می خوانیم:

لیلا گفت:

نه، منحرف نشدیم، قصدم این بود که شما رو با طبقه خودم آشنا کنم. گفتم مادرم پاییز سال گذشته فوت کرد و راحت شد نه از دنیای کمبودهای مادی، چرا که همیشه صبورانه آن ها را تحمل کرده بود، از دست بدخلقی ها و خشونت های مردی راحت شد که هیچ گاه در چهره یک همسر کامل برای او و یک پدر نمونه برای فرزاندانش ظاهر نشد یاشار گفت:

- هیچ چیز در دنیای اطراف ما صد در صد تکامل یافته نیست ما انسان ها هم نقص ها و معایبی داریم، قبول دارید؟

لیلا گفت:

قبول دارم، اما هیچ کس هم به اندازه پدر من معیوب نیست. نه از نظر جسمانی، شاید توی دلتان مرا مواخذه کنید که درباره پدرم اینطور صحبت می کنم اما واقعا چهره واقعیش را به تصویر می کشم، همه اهل محل می شناسنش نه به خوش نامی. یک مرد خشن و فوق العاده بی رحم که گاه صدای فحاشی هایش تمام کوچه را پر می کند. یک خواربار فروشی کوچک هم سر همان کوچه مان دارد که هر روز حتی روزهایی که می داند صدای داد و هوارهایش را همه محل شنیده اند با افتخار تمام در آن حاضر می شود و با چهره ای اخم آلود مشتریانش را راه می اندازد. وقتی هم به منزل برمی گشت من و مادرم و برادر بزرگترم وحید رو به هر بهانه ای به زیر باد فحش و کتک می گرفت. توی این طور مواقع مادر سپر بلای ما می شد، هم عوض خودش کتک می خورد هم به جای ما، اون جا خونه نبود شکنجه خونه بود.

تصور کنید به جای خوشحالی به خاطر ورود پدر به خانه، از ترس بلرزی و صدات بیرون نیاد. به هر حال تنها دلخوشی ما، جمع سه نفره خودمان بود تا این که وحید دیپلم گرفت و به بهانه کار در کارخانه اصفهان برای همیشه از اون خونه و شهر فرار کرد بعد هم با ازدواجش با یک دختر اصفهانی پایه های زندگیش رو توی اون شهر تثبیت کرد و من ماندم و مادرم....



محصولات مرتبط