فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب لالایی بیداری


کتاب لالایی بیداری به قلم آرام رضایی، رندگی دختری به نام آرام را روایت می‌کند که تحصیل کرده است و در آموزشگاهی عربی تدریس می‌کند. آرام که به تازگی به همراه خانواده‌اش و همسایه‌ها به آپارتمانی جدید نقل مکان کردند، توجه‌اش به همسایه‌ی جدید طبقه‌ی دوم به نام آیدین جلب می‌شود و ....
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب لالایی بیداری

نویسنده
مترجم
حجم
فرمت
تعداد صفحات
جلد
خوانایی
زبان

کتاب لالایی بیداری

کتابلالایی بیداریبه قلمآرام رضایی، رندگی دختری به نام آرام را روایت می کند که تحصیل کرده است و در آموزشگاهی عربی تدریس می کند. آرام که به تازگی به همراه خانواده اش و همسایه ها به آپارتمانی جدید نقل مکان کردند، توجه اش به همسایه ی جدید طبقه ی دوم به نام آیدین جلب می شود و ....

در بخشی از کتاب لالایی بیداری می خوانید:

کلاه که کامل از سرش بیرون اومد من دهنم باز موند. موهاش همراه کلاه که بالا میرفت، بالا رفته بود و کلاه که از سرش در اومد موهای پرش که به نسبت موهای پژمان خیلی بلند بود مثل آبشار ریخت پایین و رفت تو صورتش. کلاهش و گرفت زیر بغلش و با دست چند بار مثل شونه کشید به موهای رو پیشونیش و خیلی خونسرد برگشت و خیره شد به منی که با دهن باز داشتم به پیمان عوض شده نگاه می کردم. از نظر قدی شاید به 3-4 سانت از پژمان کوتاه تر بود هیکلش 4 شونه تر از پژمان بود و بازوهاش و بدنش ماهیچه ی بیشتری داشت. و اما موهاش... . منو یاد پسر بچه های ۵ ساله می نداخت که موهای لخت قارچی دارن و تا دست توش می کشن یه ثانیه نشده بر میگرده به حالت اولش و... . ای آقا هر کی که بود پژمان نبود.

با اون موهای پرش که ابروهاش و به قسمت چشم هاش رو گرفته بود و رو صورتش یه وری شده بود و نمی شد چشم هاش و دید ولی می شد حدس زد که الان خیره به منه. آخه من چه طور یه همچین اشتباهی کردم؟ سریع دهنم و جمع کردم و به اخم غلیظ کردم و به چشم غره بهش رفتم و بدون حتی یه عذرخواهی رومو برگردوندم و رفتم سمت در خونه و با کلید در و باز کردم و تا وارد شدم انگار وارد به بازارچه ی محلی شدم.

سر و صدای زن و مرد و بازی بچه ها کل حیاط و پر کرده بود. متعجب در رو هل دادم و از راه شیب دار بالا رفتم تا رسیدم به حیاط که بالا تر از سطح کوچه بود و با دیدن همه ی همسایه ها توی حیاط دهنم باز موند. قبل از اینکه به خودم بیام یکی زوزه کشون اومد سمتم.

- خاله خاله خاله... .

و محکم کوبیده شد به پاهام. با چشم های گرد سرم و پایین آوردم و با دیدن سونیا یه لبخند کوچیک زدم و دستم رو باز کردم و خم شدم و با یه حرکت بغلش کردم و گونه اش و بوسیدم. دلم براش تنگ شده بود.

من: سلام خاله خوبی عزیزم؟ کی اومدی؟

یه لبخند گنده زد و با کلی تکون دادن دست گفت: صبح مامان ناهید گفت می خوایم آش بپزیم ناهار بیاید اینجا.

به آهانی گفتم و خواستم دوباره ازش یه چیزی بپرسم که دیدم با دست کله ی منو هل داد کنار و خیره شد به پشت سرم و یهو همچین سفت بغلم کرد و سرش رو گذاشت رو شونه ام که مات موندم.

من: چی شده خاله؟

سونیا: خاله این پسره کیه؟ موهاش رو دوست دارم....



محصولات مرتبط