فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک

شیوا داک تمام تلاش خود را فراهم کرده است که بتواند بهترین منابع الکترونیکی را با بهترین کیفیت و مناسب ترین قیمت در اختیار علاقه مندان قراردهد

با ما تماس بگیرید
  • آدرس:فروشگاه فایل وکتاب شیوا داک
  • تلفن:
  • فاکس:
  • ایمیل: info@shivaDoc.com
کتاب آخرین تبعیدی


کتاب آخرین تبعیدی نوشته‌ی صبا ابراهیمی نژاد، داستان چهار دوست قدیمی و جنگجویانی کارآزموده به نام‌های راگنا، ویدار، سلوین و اگیل است که در آرزوی تبدیل شدن به شوالیه‌هایی صاحب‌نام، در پی اتفاقاتی که در ملک پادشاهی اولیَن رقم می‌زنند به عنوان خیانت کار شناخته می‌شوند.
0 محبوبیت با متوسط امتیاز 0


کتاب آخرین تبعیدی

نویسنده
مترجم
حجم
تعداد صفحات
فرمت
زبان
جلد
خوانایی

کتاب آخرین تبعیدی

کتاب آخرین تبعیدی نوشته ی صبا ابراهیمی نژاد، داستان چهار دوست قدیمی و جنگجویانی کارآزموده به نام های راگنا، ویدار، سلوین و اگیل است که در آرزوی تبدیل شدن به شوالیه هایی صاحب نام، در پی اتفاقاتی که در ملک پادشاهی اولیَن رقم می زنند به عنوان خیانت کار شناخته می شوند.

این گروه چهار نفره توسط پادشاه اولیَن به مکانی نامعلوم که تا به حال جز افرادی انگشت شمار، کسی نتوانسته است از آن جا به اولیَن برگردد تبعید می شوند. اتفاقاتی که برای آن ها رقم خواهد خورد نشان خواهد داد چه کسی شایسته برگشت به اولیَن و تبدیل شدن به شوالیه ای صاحب نام خواهد بود. داستان این چهار نفر داستان شجاعت، دوستی و پس از آن کینه و نفرت و هوشیاری است که خواننده را همراه با خط داستانی روان با شخصیت هایی آشنا می کند که هر کدام در دل خود یکی از بُعد های ما را در بر دارند.

در بخشی از کتاب آخرین تبعیدی می خوانیم:

بعد از پیمودن پله های کوتاه و کم قصر، ویدار نفس عمیقی کشید و در چوبی قصر را زد. راگنا به آرامی گفت: مسخره ست. نه نگهبانی و نه هر کسی که مراقب این جا باشد. چطور مردم شان را کنترل می کنند؟

قبل از آن که ویدار فرصت کند به سوالش پاسخ دهد، در کوچک قصر گشوده شد. ویدار نگاهی به کف قصر انداخت و متوجه شد کل راهروی ورودی با قالیچه ای که از ابریشمی گران قیمت بافته شده، فرش شده است.
در انتهای راهرو مردی خمیده و پیر، با لباسی گشاد و آبی رنگ ایستاده بود. با صدای آرامی گفت: دنبال من بیایید. بانو شما را هنگام ورود دیدند. ویدار در حین آن که به دنبال پیرمرد می رفت، نگاهی به دیوار های قصر انداخت و چشمان اش درخشید. دیوار ها تماما از یاقوت و الماس پوشیده شده بود. در هر راه رو و یا اطراف دیوارها، طاقچه هایی قرار داشت که روی شان با ریتمی منظم، یک سری شمع چیده شده بود.

بعد از طی کردن مسیری متشکل از راه رو، پاگرد و یک سالن کوچک، به سرسرای اصلی رسیدند. جایی که بیشتر از هر جایی، از جواهرات پوشیده شده بود و بیشتر از هر مکان دیگری با شمع روشن شده بود. در مرکز سرسرا، تختی پوشیده شده از یاقوت قرار داشت و روی آن، زنی نشسته بود. زن حدودا در اواخر دهه سوم زندگی اش بود. موهایی مشکی رنگ و بلند داشت. کیمونویی با ترکیب رنگ قرمز و سبز و آبی به تن داشت و روی آستین هایش تماما با یاقوت پوشیده شده بود. با چشمان کشیده اش لحظاتی به آن چهار نفر چشم دوخت. سپس گفت: خوش اومدید! و با صدای آهسته تری گفت: هر چند می دانم تبعید شدن درد زیادی دارد!

اندکی مکث کرد و دوباره با صدای بلند و بدون مقدمه شروع به سخن گفتن کرد: شما راه کوتاه را برای برگشتن از تبعید انتخاب کردید. در این قصر رازی ست. رازی که قصر را تا به حال پا برجا نگاه داشته. هر کس اشتباه بگوید برای همیشه کشته می شود و هر کس که خیانت کند برای همیشه خود را فروخته. راز در این قصر است ولی در مقابل دیدگان کسی که طمع کند ظاهر نمی شود. هر چیز نشانه ای است و هر آن کس که بخواهد فرار کند مانعی در مقابل او نخواهد بود. مهلت سه روز است و پس از آن نه راه بازگشتی ست نه راهی در جلو. و دوباره روی صندلی اش نشست. سلوین متوجه شد در طی نطق آن سخنرانی ملکه تک به تک به همه شان نگاه می کند. نگاه اش به اگیل افتاد که با حالتی مسخ شده به جواهرات نگاه می کرد و در ذهنش قصرها و چیزهایی که می توانست با آن جواهرات بخرد را تصور می کرد....



محصولات مرتبط